2-3 هفته پيش خواب همين امتحان رو ديده بودم. يادمه كه تو خواب هم نمي تونستم يك سري از سوالات رو جواب بدم.
از امتحان كه اومديم بيرون، همه بچهها بدون استثنا همينجور بوديم. هيچكس امتحان رو خوب نداده بود. تقريبا همه ميدونستيم كه در سطحي ننوشتيم كه قبول بشيم.
صبح با صداي SMS موبايل از خواب بيدار شدم. يك كم اين پهلو اون پهلو شدم. تا رفتم سراغ گوشيم. وقتي پيغام رو ديدم. خواب از كلهام پريد. يك مقدار طول كشيد تا جواب دادم.
ساعت 5:30 كه ميخواستم از شركت بيام بيرون،يك دفعه 4-5 تا تلفن داشتم، و هر كدوم از دوستام هم يك كاري از من ميخواستند. يك دفعه مخم خالي شد. و سرم درد گرفت. به شدت گشنهام شده بود.
يكشنبه شب با چند تا از بچهها رفتيم پارك چيتگر، تا حالا قسمت دوچرخه سواري پارك نرفته بودم.
بعد از مدتها سوار دوچرخه شدم. شايد 7-8 سالي بود كه پام به ركاب نرسيده بود. با اينكه دوچرخهام خيلي مال نبود. ولي با همون دوچرخه، همه كاري ميكردم. كلا خيلي حال كردم. حيف شد كه يكي، دوتا از دوستام نتونستند بيان. اگر اونها هم بودند كه ديگه حرف نداشت.
يكي از بچهها كه براي دوچرخه سواري اومده بود. به من خبر داد كه fail شدم، البته قبلش خبرش رو از طريق يكي از معلمها داشتم. ...
ماه درست بصورت نصفه، بالاي سرمون بود. ماه خيلي خوشگل شده بود. ...
معلم مون به ما پيغام داده بود، كه قبل از كلاس بريم با اون صحبت كنيم. نه من، نه پسر عموم، آدمي نبوديم كه پاچه خواري بكنيم. يكسري صحبت كرد ما هم جوابش رو داديم. و تصميم گرفتيم كه يك بار ديگه همين كلاس رو بگذرونيم. از اول اين ترم اخبار غير رسمي داشتيم كه اين معلم ميخواد ما رو رد بكنه. براي همين خيلي جا نخورديم.
بعد از صحبت با معلممون، پسر عموم خيلي شاكي بود، ميگفت: من ميدونم كه امتحان رو خوب ندادم، ولي اون به همه نمره داده. و فقط من و تو رو انداخته.
(تو كلاس ما فقط 1 نفر نمره قبولي گرفته بود. بقيه رو بصورت شرطي قبول كرده بود. و تنها من و پسرعموم رو انداخته بود!)
وقتي ميخواستم از بچههاي كلاس خودمون خداحافظي كنم، بغض گلوم رو گرفته بود. حالت بدي هست، وقتي اينجوري مياندازنت.
حالا خوبه اين شعبه كلاس مربوط به ما رو نداشت. و ما شعبهمون رو عوض كرديم. اگر نه، هر روز چشممون به چشم بچهها ميافتاد و حالمون بيشتر گرفته ميشد.
بعد از ظهر يكي از دوستام ميخواست DVD Player بگيره. تقريبا 1-2 ساعتي با هم توي خيابون جمهوري گشتيم. نتيجه اخلاقي اينكه:
1- خيلي از فروشندهها اينقدر شكمشون سير هست، كه زورشون ميآد جواب سوال آدم رو بدند.
2- يك سري از فروشندهها هم هستند كه به اندازه يك خر هم نميفهمند. انگار قبلا ميوه فروشي ميكردند، حالا يك دفعه اومدند فروشنده لوازم صوتي و تصويري شدند. من نميگم معلوماتم خيلي زياد هست، ولي بالاخره يك چيزهايي سرم ميشه. ميگم ميخوام Dvd Player سيستم 5.1 داشته باشه. طرف ميگه تمام اونها اضافه هست، فقط بايد 2 سيم وصل كني به آمپي فايرت، تا اون خودش برات صداي 5.1 درست كنه. كلي وقت داشت با من بحث ميكرد. تازه ميخواست شرط هم ببنده. ...
3- ...
شبي تقريبا 1 ساعتي، سر كار بودم. تا كتاب يكي از دوستام رو پيدا كردم. ديروز يك دفعه گير داده كه كتابم رو ميخوام. كلي گشتم تا اون كتاب رو پيدا كردم. اسم كتاب The Road To Serfdom (به سوي بردگي) هست و نوشته F.A. Hayek هست. اگر روزي اين كتاب رو پيدا كرديد حتما بخونيد. اون موقع كه دانشجو بودم خيلي دنبال اين كتاب گشتم. اين كتاب فوقالعاده هست.
توضيحي در مورد اين كتاب:
The Road To Serfdom
This book should be read by everybody. It is no use saying that there are a great many people who are not interested in politics; the political issue discussed by Dr. Hayek concerns every single member of community: it is the problem of freedom in a planned society. According to Dr Hayek, the moment we pass from arrangements to ensure "security against severe physical privation", and the provision of those services which cannot be provided by competition, to any attempt to establish "a central direction of all economic activity according to single plan, laying down how the resources of society should be consciously directed to serve particular ends in a definite way", our liberty is gone.
Listener
(اين متن رو از پشت كتاب انتخاب كردم.)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر