چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳

پايان يك دوره

فكر كنم وارد يك مرحله جديد شدم.
تا اونجا كه يادم مي‌آد، فقط يكبار چند سال پيش راجع به وزنه‌هايي كه با خودم مي‌كشم به طور جدي با يكي از دوستام صحبت كردم، در يك شب زمستاني، در يكي از برجهاي تهران.
تو اين سالها، با اينكه هميشه اين وزنه‌ها رو همراه خودم مي‌كشيدم، ‌ولي سعي كردم هيچوقت به اين وزنه‌ها توجه نكنم.
در چند سال اخير، بارها مي‌تونستم اين وزنه‌ها رو باز بكنم، ولي از اونجا كه اكثرا ديگران رو بر خودم ترجيح دادم، اين كار خيلي آهسته پيش مي‌رفت. اينقدر خودم رو درگير كارهاي ديگه مي‌كردم كه وقتي نوبت خودم مي‌شد، وقت كم مي‌آوردم.

بازي روزگار خيلي جالب هست، شايد واقعا بايد من اينچنين رفتار مي‌كردم. تا به امروز خودم برسم. ...
اتفاقات اسفند و بهمن 79 و بعد اون اتفاقات فروردين 80 كه تا اسفند همون سال فكرم رو درگير كرد. بعد از اون هم كار و كار و درگيرهاي مختلف.
مي‌دونم رهاي امروز با رهاي سال 79 قابل مقايسه نيست. انگار بايد اين مدت اين وزنه‌ها رو با خودم مي‌كشيدم. تا يكسري تجربيات و امتحانات مختلف رو پشت سر بگذارم.
چند وقت پيش به عموم مي‌گفتم: كه خيلي نگران نيستم، هر چيزي وقتي براي من داره،‌ زمانش كه مي‌رسه، سريع انجام مي‌شه.
مثلا كاري كه امروز، براي من در عرض 10 دقيقه انجام شد. بعضي از دوستام ماهها دنبالش دويدند تا تونستند انجامش بدهند. (بعضي ها هم نتونستند.) ...
:)
امشب خيلي خوشحالم. خيلي زياد. شايد بخاطر اينكه فكر مي‌كنم يك دوره سخت رو به آخر رسوندم.

...

پ.ن.
1- اين دوره، اگر فقط براي يك روز هم باشه، باز براي من خوبه، و خدا رو شكر مي‌كنم. چون به اين آرامش، حتي اگر 1 روز هم طول بكشه احتياج دارم. :)
2- سفر به فضا رو خيلي دوست دارم. خيلي زياد. با توجه به اخباري كه به گوش مي‌رسه، ‌احتمال داره كه يك روز به اين آرزوم هم برسم، منتها بايد صبر كنم تا زمانش برسه. :)

هیچ نظری موجود نیست: