زندگي مجردي :)
پدر ومادرم و يكي از برادرام شنبه رفتند سفر، بقيه برادرام هم سهشنبه با اتوبوس رفتند كه به اونها ملحق بشند. به من هر چي اصرار كردند، كه برم مسافرت، بهانه آوردم. خيلي تو مود مسافرت رفتن نبودم.
اين بود كه چند روزي، تك و تنها توي خونه موندم.
روز اول تا ساعت 1-2 بعدازظهر خواب بودم. بعد ظهر از خواب بلند شدم و به خودم گفتم: رها، اين تنبل بازيها چي هست كه در ميآري.
اول از همه براي خودم، يك برنامه ريختم. با خودم قرار گذاشتم كه صبحها حتما چايي درست كنم. ناهار بخورم، شام هم بخورم. (براي من كه از آشپزي خوشم نميآد، اين كارها، مثل كشيدن دندون فيل هست.)
چايي درست كردن، خيلي سخت نبود، قبلا چندباري اين كار رو كرده بودم. ولي ناهار درست كردن، براي خودم، خيلي سخت بود. من هميشه، وقتي خونه تنها ميموندم، نيمرو يا املت درست ميكردم و ميخوردم. از اونجا كه نميخواستم از بيرون غذا بگيرم، چند روزي ناهارام فقط تو همين مايهها بود. (با خودم قرار گذاشتم در اولين فرصت درست كردن بقيه غذاها رو هم ياد بگيرم.)
بعد از نهار تا ساعت 4-5 فيلم نگاه ميكردم و به كارهاي خونه ميرسيدم. ساعت 5-6 لباس ميپوشيدم و از خونه ميرفتم بيرون. معمولا هر روز خونه چند تا از دوستام براي عيد ديدني ميرفتم. البته ديروز كه هوا ابري و باروني بود، دلم نيومد كه كوه نرم. توي اون هوا شال و كلاه كردم و رفتم كوه. :) جاي همه خالي، به نظرم همه چيز داره تغيير ميكنه، غير از كوه كه مثل هميشه ثابت و استوار هست. همون اول مسير، بوي نمنم بارون، بوي سبزي بهار و بوي پهن تازه حالم رو جا آورد.
براي شام، هر شب خونه يكي از دوستام ميرفتم. (اينجوري، ديگه مجبور نبودم شام هم نيمرو بخورم. :)، الان يادم افتاد كه سوسيس و يكسري ديگه غذاي سرخ كردني هم بلدم، ولي پلو بلد نيستم درست كنم. :) )
براي اينكه قشنگ كارهاي خونه رو تجربه كنم، غير از رسيدگي به كارهاي آشپزخونه، تصميم گرفتم پيراهنم رو هم بشورم كه ببينم مزه شستن لباس با دست چطوري هست. :)
بعد از چند روز كه تنها زندگي كردم به اين نتيجه رسيدم كه تنها زندگي كردن آسون نيست، ولي فكر كنم اگر بخوام يك روز تنها زندگي كنم، از پس اين كار هم بر ميآم. :)
جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر