صحبتهاي اونشب با دوستم هنوز تو گوشم هست. همينجور مثل زنگ صدا ميكنه.
دارم جاي همه چيز رو عوض ميكنم. منتها اين وسط هنوز زورم به خودم نرسيده، هنوز نتونستم كه خودم رو به طور كامل تكون بدم و جام رو عوض كنم. :)
تازگي همش ياد افسانه 3 برادر ميافتم. دلم براي ديدن نسخه عروسكيش تنگ شده. :)
...
...
جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر