پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۳

بعضي وقتها اينجا احساس ناراحتي مي‌كنم.
براي هر مطلبي كه اينجا مي‌خوام مي‌نويسم، بايد اول كلي در موردش فكر كنم. بعد از نوشتن يك متن چند خطي، حداقل چند بار مي‌خونمش و توي هر بار خوندن، كلي تعديل و تغيير توش مي‌دم. آخرش هم بعضي وقتها متن رو پابليش مي‌كنم و مي‌خونم، مي‌بينم با اون چيزي كه اول مي‌خواستم بنويسم خيلي فرق داره. ولي باز يك لبخند رضايت به خودم مي‌زنم.
از اينكه تونستم حرفم رو بزنم، حالا به شكل گنگ و نامفهوم خوشحالم.
با اين همه دقت، بعضي وقتها، هر كسي يك جور برداشت از نوشته آدم مي‌كنه. يادمه همين چند وقت پيش يك ياداشت نوشته بودم. چند سري از دوستام كه با هم هيچ ارتباطي نداشتند، سر اين نوشته به من گير داده بودند. كه چرا همچين حرفي زدي، هر كدوم فكر مي‌كردند اين نوشته مربوط به اونها هست. :)

تازگي براي كامنت گذاشتن هم بايد فكر كنم. اينكه كجا كامنت بگذارم. كجا كامنت نگذارم.
كي خوشش مي‌آد، كي بدش مي‌آد. كي‌ها ممكنه برداشت ناجور بكنند. كي‌ها نبايد بفهمند كه من كجا رو مي‌خونم، كجا رو نمي‌خونم. و ...

خلاصه دارم يك فكر اساسي مي‌كنم. اينجوري نمي‌شه :)

گاهي وقتها به خودم مي‌گم:
هيچ آداب و ترتيبي مجو، هر آنچه دل تنگت مي‌خواهد بگو :)

پ.ن.
1- همين الان هم دل تنگم هر چي دوست داره مي‌گه ؛)

هیچ نظری موجود نیست: