جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۳

* هفته پيش، وقتي استاد كلاس آمار نيومد، يكسري از بچه‌ها كلي غر زدند و گفتند عجب آدم بي‌مسئوليتي؟!!
من و چند تا ديگه از بچه‌ها گفتيم كه سابقه نداشته كه اين استاد دير سر كلاس بياد چه برسه به اينكه اصلا كلاس نياد،‌ گفتيم: احتمالا اتفاقي افتاده كه نتونسته خودش رو سر وقت برسونه.

اين هفته وقتي رفتم دانشكده،‌ ديدم كه يك پيام تسليت بخاطر همون استاد گذاشتند، درست هفته پيش فوت كرده بود. خيلي حالم گرفته شد! خدا رحمتش كنه.


* 1- توي تمام دوران دانشجويي، فقط يك بار كلاس اول صبح برداشتم، اونم فقط 2 جلسه‌اش رو رفتم سر كلاس، آخر ترم، از جزوه يكي از بچه‌ها كپي گرفتم و رفتم امتحان دادم.

2- بازم توي دوره دانشجويي، كلا از جزوه نوشتن بدم مي‌اومد، خيلي هنر مي‌كردم تا آخر ترم 20-30 ورق جزوه مي‌نوشتم. معمولا آخر ترم مي‌رفتم،‌ مي‌گشتم يك جزوه خوب پيدا مي‌كردم و از روي اون كپي مي‌گرفتم تا از روش براي امتحان پايان ترم بخونم.

3- ....

همه اين حرفها رو گفتم كه بگم:
- كه امروز فقط حدود 20 ورق (40 صفحه) ورق كلاسور جزوه نوشتم!!! اونم مني كه زورم مي‌آد 4 خط روي كاغذ بنويسم، بعدازظهر وقتي كلاس تمام شد،‌ دست و انگشتام به شدت درد گرفته بود. بعد كلاس، دستم رو بردم زير شير آب سرد گرفتم كه يكم خنك بشه!!!

- بعد هم، با اينكه ديشب ساعت 2-3 خوابيدم. صبح راس ساعت 8 توي كلاس بودم.

پ.ن.
1- اميدوارم كه همينجور بتونم ادامه بدم.
2- هنوز مثل قبل، پله ها رو 2 تا يكي مي‌رم بالا. و موقع پايين اومدن از پله ها چند تا چندتا مي‌آم پايين و به پاگرد كه مي‌رسم از روي چندتا پله مي‌پرم پايين. :)
...

هیچ نظری موجود نیست: