چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۰

ديشب داشتم تو يكسري از وب لاگ ها چرخ مي زدم كه يك دفعه يك وب لاگي را ديدم كه من را ياد سالهاي اول انقلاب اينداخت.
ياد اون روزها كه من خيلي كوچيك بودم. ياد اون روزها كه به هر كي شك مي كردند مي ريختند خونشون. ( خونه ما هم اومدند.) فقط من خيلي شانس آوردم كه تو اون جريانات كسي را من از دست ندادم. يادمه همسايه روبرويمون با ماشين خودش رفته بود مامورهاي كميته را آورده بود خونمون.
حالا جالب بود دخترش همبازي من بود. خانمش هم دوست مادر من.
خودش هم با خانواده پدرم دوست بود. ولي الان هرچي فكر مي كنم، واقعا نمي تونم درك كنم كه براي چي رفت كميته اي ها را آورد خانه ما؟!

هیچ نظری موجود نیست: