یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۰

پنچ شننبه سالگرد مهندس بازرگان بود. حالا تو اين سرما، يكاره به من هم گفتند كه دم در وايسا.
كلي يخ كردم. رسيدم خونه نزديك يك ربع پام رو گرفته بودم كلو فن كويل، تا گرم بشه. خيلي يخ كردم.
البته صحبتهاي اون روز هم يخ بود. و اصلا با حال هواي موجود هماهنگي نداشت. (از بس گير دادن كه اين صحبت نكنه اون صحبت بكنه، يا اين صحبت تنده، اين رو نگين و ...)

فكر كنم اين صحبتها ديگه خيلي محافظه كارنه بود.

هیچ نظری موجود نیست: