جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۳

تازه امروز عصر يادم افتاد كه چه معلم خيلي سخت گيري بودم.
امروز ظهر، كارهايي كه به اين كارمند جديد گفته بودم رو چك كردم. كارهاش يكم ايراد داشت. من هم ايراداتش رو به او گفتم، و بعد همه چيز رو پاك كردم تا از اول اول همه كارها رو تكرار كنه!

چند سال پيش، يكدوره‌ توي يك موسسه معلم بودم. اونجا اينقدر به شاگردهام سخت مي‌گرفتم كه چند دفعه بعد از امتحان‌ها شاگردهام زدند زير گريه!
منتها بعد از اون دوره، همشون خيلي زود تونستند كار پيدا بكنند. ...

امشب با يكي از دوستام با يك نفر ديگه حدود 1-2 ساعت بحث كرديم. افكارش دقيقا، افكار القاعده‌ بود. يواش يواش داره دو رياليم مي‌افته كه چرا بعضي از آدمها جوري واقعيت بر اونها مشتبه مي‌شود كه فقط خودشون رو حق مي‌بينند و هر كس غير خودشون رو باطل و استعمارگر!

هیچ نظری موجود نیست: