يك عادت نسبتا بد دارم، اون هم اين كه عادت ندارم وقتي كار ميكنم، كارهام رو زود به زود Save كنم. تا حالا چند بار پيش اومده كه يك نصف روز كار كردم، بعدش هم كل كارم پريده.
چند پريشب كلي مطلب نوشتم. يك دفعه دستگاه هنگ كرد و همش پريد. منم از اونجا كه وقتي يك يادداشت اين شكلي ميپره، به خودم ميگم شايد درست نبوده كه راجع به اين موضوع بنويسم، از دوباره نوشتن صرفنظر ميكنم، يا اگر ميخوام بنويسم، كل مطلب رو عوض ميكنم.
اينقدر بگم، كه بيشتر يادداشتم، در مورد صحبتهايي بود، كه در طول هفته با يكي از دوستام زده بودم و گيري كه به من داده بود، براي دونستن اونچهرا كه تو كلهام هست. و در آخر فشاري كه به من ميآورد براي اينكه حس من به يك موضوع عوض بشه. ...
قسمت آخرش برام جديد بود، تا حالا تجربهاش نكرده بودم. خلاصههمش پريد. :)
...
ديشب چند ساعتي با دوستم صحبت كردم. نظر دوستم، خيلي سريع عوض ميشه. توي يك ماه اخير، راجع به يك موضوع، حداقل 4 دفعه حرفش عوض شده. ديشب يك ساعتي راجع به يك موضوع صحبت كرد، و براي من استدلالهاي مختلف آورد، اونوقت امروز به من گفت كه، بعد از يك تلفن 1 دقيقهاي، همه چيز رو تموم شده فرض كرده. به من ميگه، ديگه تموم شد، فرستادمش توي ليست دوستاي معمولي!
همينجوري نگاهش ميكنم و به اون لبخند ميزنم.
به من ميگه به چي فكر ميكني؟!
ميگم: به اينكه كي نوبت من بشه كه برم تو اون فولدر!
يك لحظه فكر ميكنه و به من ميگه، تو نميتوني توي اون ليست بري. ...
امشب به اتفاقات فكر ميكردم.
به موازاتي كه حالم بهتر ميشه، فعاليتهام بيشتر ميشه. خيلي وقت بود كه فعاليتم كمتر شده بود. ولي حالا بعضي از شبها با 5-6 نفر صحبت ميكنم.
يادش بخير يك دفعه ميخواستم بچههاي زمان مدرسه رو جمع كنم، توي يك شب مجبور شدم به 37 نفر زنگ بزنم و با همه صحبت كنم. روز بعدش يك برف سنگين اومد و مجبور شدم قرار رو كنسل كنم، دوباره مجبور شدم به همه زنگ بزنم و به همه خبر بدم كه برنامه نيست. :)
تا حالا به اتفاقاتي كه هر روز دور برمون اتفاق ميافته، خوب نگاه كردين؟!
از كنار خيلي از اين اتفاقات بي تفاوت ميگذريم. در حالي كه هر كدوم از اون اتفاقات ميتونند يك نشانه براي ما باشند كه ما مسير درست رو پيدا بكنيم.
منتها ما، اكثرا بي توجه از كنار اونها ميگذريم و به نشانهها توجه نميكنيم. دوست داريم دنبال دلمون بريم.
در آخر هم تمام دق دليمون رو سر خدا خراب ميكنيم كه چرا خدا ما رو كمك نميكنه و راه رو به ما نشون نميده. ...
چهارشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر