سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

جمع دوستان

بعد از کلی وقت (شما بخونید چندین ماه) بالاخره فرصتی دست داد که با بچه ها، دور هم جمع شدیم. :)
کلی از دیدن بچه ها لذت بردم. کلی روحم شاد شد. انگار که از جمع انرژي گرفتم. :)
خنده‌هاي مريم، موبايل علي، و آهنگهايي كه با حركات موزون خودش از گوشيش در مي‌آورد. آرامش رو تو صورت ايرج و خستگي از كار رو تو صورت‌هاي رضا، پدرام و فروغ مي‌شد ديد. و ...
تو دلم کلی یاد ماندانا، کتی، سمیرا، احمدرضا، محمد، زهره، بهار و ... دیگرانی که قبلا بودند، ولی امشب در كنار ما نبودند، کردم. :)

خلاصه خیلی چسبید. :)

پ.ن.
1- با اينكه همه مي‌خنديديم و خوشحال بوديم، ولي هيچكدوم نمي‌دونستيم كه دفعه ديگه، كي دور هم جمع مي‌شيم. :)
2- حيف دوربينم پر بود، اگر نه يكسري عكس خوب مي‌شد گرفت. :)

هیچ نظری موجود نیست: