دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۴

بي ماشيني

بي ماشيني
الان تقريبا 1 هفته هست، كه ماشين ندارم. تقريبا همه جا با تاكسي و اتوبوس مي‌رم. (به شدت از تاكسي تلفني بدم مي‌آد.)
امروز رفتم ميدون انقلاب، بعد از مدتها، يك گشت كامل توي كتاب فروشي‌ها زدم. ياد سالهاي دور بخير، حداقل هفته‌اي يكبار توي كتاب‌فروشي‌هاي ميدون انقلاب ولو بودم. اون روزها خيلي همت مي‌كردم. همه جا پياده مي‌رفتم. ولي چند سالي هست كه تنبل شدم.

امروز وقتي سوار تاكسي شدم‌‌‍، يك خانم كنارم نشسته بود. توي ماشين خيلي گرم بود. طبق معمول اين روزها يك مقاله دست گرفته بودم كه بخونم ولي اينقدر هوا گرم بود كه وسط راه بي خيال شدم و به كمك همون مقاله شروع به باد زدن خودم شدم. خانومه معلوم بود كه به اين وضعيت عادت نداره. هر چند دقيقه يك بار با موبايلش به دوستاش زنگ مي زد و صحبت مي كرد. از صحبت هاش فهميدم كه ماشين اون هم توي تعمييرگاه هست. به دوستش مي گفت، بدون ماشين اصلا به آدم خوش نمي گذره، مي خواست براي عصر بره تعمييرگاه و با تعمييركارش يكم دعوا كنه، كه شايد ماشينش رو زودتر بده. خنده ام گرفته بود، ميخواستم بزنم رو دوشش و بگم، خانم من هم تو ناراحتي شما شريكم ...

به خودم فكر مي كنم. يك جورهايي با بي ماشيني حال مي كنم.
هر روز تا وقتي كه سركار برسم، حداقل چند صفحه اي كتاب مي خونم. موقع برگشت هم يا روزنامه مي خونم يا اگر خسته باشم، عقب ماشين مي خوابم. :)
كنارش هم كلي پياده روي مي كنم. بعد از مدتها، با كفش ورزشي سر كار ميرم. از راه رفتن روي جدولهاي كنار خيابون هم خيلي خوشم مي آد. شايد تنها جايي باشه كه اصلا چاله نداره و نسبتا صاف هست. مي رم روي جدول، و بدون اينكه خيلي نگران افتادن باشم با سرعت به راهم ادامه ميدم. ... :)

بي ماشيني، يك مقدار محدوده حركتم رو كم كرده. قبلا بدون ماشين، همه جا مي رفتم. ولي حالا، خيلي حوصله ندارم و نسبتا زود مي آم خونه.

هیچ نظری موجود نیست: