پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵

تولد :)

آدم خيلي تو دار، هم خوب نيست ها :)
بعضي وقتها سخته كه آدم خودش رو خندان نشون بده :)

خب اسم دختر كوچولو ما كيميا شد. :) فعلا اين چند روزه كه بابا و مامانش همش دنبال دكتر و آزمايشگاه بودند. احتمالا جمعه مي‌رم مي‌بينمش. :)

پنج شنبه تولد يكي از دوستام بود.
از قبل براي خريد تصميم گرفته بوديم كه چه چيزي براش بگيريم. با خيال راحت همه كارهامون رو كرديم، درست ساعت 4:35 كه خواستيم هديه رو بگيريم، ديديم اون چيزي كه ما مي‌خواستيم بگيريم تمام شده :( برنامه‌ها يك دفعه قاطي شد، خدا پدر شهركتاب رو بيامرزه كه اينجور وقتها خوب به داد آدم مي‌رسه. :) از سيستم بسته بندي كه كرديم خوشم اومد. :) فكر خوبي بود. :)
البته بماند كه تقريبا ساعت 10 شب رسيديم به مهموني :)

تا بچه‌ها برسند، يك سر رفتم هانا بازي. خيلي خوشگل شده، و كلي هم شيطون شده :) با اينكه 9 ماه بيشتر نداره، وقتي ديد مي‌خوام از او عكس بگيرم، شروع به فيگور گرفتن كرد. عكس‌هاش خيلي با حال شد. :)

جمعه هم تولد رزا بود. يك ساعت و نيم با دختري مغازه‌ها رو زير و رو مي‌كرديم كه ببينيم چي براش بگيريم. اصلا فكر نمي‌كردم خريد هديه براي يك بچه اينقدر سخت باشه و اينقدر طول بكشه. فكر مي‌كردم نيم ساعته كارمون تمام مي‌شه :)
رزا رو خيلي دوست دارم. به نظرم بزرگ بشه يه دختر باهوش و فرز و ساده بشه. :)
تا يادم نرفته بگم رزا يكساله شد. :)

پ.ن.
خيلي وقت بود كه سراغ حافظ‌ام نرفته بودم، امشب كه بازش كردم اين ابيات آمد. :)

دير است كه دلدار پيامي نفرستاد
ننـوشـت سـلامي و كلامي نفـرستـاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پيـكي ندوانيـد و سلامي نفـرستـاد

سوي من وحشي صفت عقل رميده
آهوروشي كبك خرامي نفرستاد

دانست كه خواهد شدنم مرغ دل از دسـت
و از آن خط چون سلسله دامي نفرستاد

فرياد كه آن ساقـي شكرلب سرمست
دانست كه مخمورم و جامي نفرستاد

چندان كه زدم لاف كرامات و مقامات
هيچـم خبر از هيچ مقـامي نفرستـاد

حافظ به ادب باش كه واخواست نباشد
گـر شـاه پيـامي به غلامي نفرستـاد

هیچ نظری موجود نیست: