یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

كيميا

بازم عمو شدم :)
عيد امسال، براي عيد ديدني، با محمد خانه علي رفته بودم.
اونجا نيما از بچه علي خيلي خوشش اومد. و كلي با او بازي كرد. آخرش هم اومد پيش باباش و گفت: من ني‌ني مي‌خوام، بابايي يك ني‌ني براي من مي‌گيري. همه زديم زير خنده.
حدود 2-3 هفته بعد از آن جريان، يك شب با محمد تنها بوديم. داشتيم با محمد در مورد خريد ماشين و ... صحبت مي‌كرديم، اينكه چه ماشيني بگيره بهتره و چرا... آخر صحبت به من گفت: كه خانمش حامله هست و تا 7 ماه ديگه بچه دار مي‌شه. خيلي خوشحال شدم. پيش خودم گفتم: چقدر زود نيما به آرزوش رسيد. :)
امروز وقتي محمد گفت: كه نيما، ني‌ني رو ديده، ياد اونشب افتادم. :)
نيما به آرزوش رسيد. و صاحب يك دختر شده. :)

از چند وقت پيش جريان اسم گذاري ادامه داره، 2 هفته پيش كه محمد رو ديدم، يكي از مهمترين كارهاي عقب موندشون اين بود كه هنوز اسم بچه رو انتخاب نكردند.
امشبم كه در مورد نتيجه اين كار سوال كردم، هنوز نهايي نشده بود. از من هم نظر خواست.

به نظر شما اسم خواهر نيما، چي باشه؟ :)
جواب شما جايزه هم داره. :)

هیچ نظری موجود نیست: