پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۴

جام جهاني

جام جهاني 2006
هنوز باورم نمي‌شه كه ما به جام جهاني راه پيدا كرديم.
اينقدر توي اين 2-3 دوره گذشته، به 1000 اما و اگر وابسته بوديم و هميشه تا آخرين لحظه تكليفمون نامعلوم بود كه اصلا باورم نمي‌شه كه ايران و ژاپن بعد از خود آلمان، اولين تيمهايي هستند كه توانستند جواز حضور در مسابقات جام‌جهاني 2006 رو بگيرند.
ديروز علي زنگ زد، و گفت اگر دوست داري بيا خونه ما فوتبال رو نگاه كن.
امروز حدود ساعت 5:30 اومد دم شركت و با هم رفتيم خونه علي،
بازي خوبي بود. با اينكه خيلي استرس داشت. :)
وقتي بازي تمام شد، يك احساس خوب داشتم. :) ديگه مجبور نبوديم كه 2 ماه ديگه منتظر بازي با ژاپن بشيم كه ببينيم نتيجه اون بازي چي مي‌شه، تازه ديگه مجبور نيستيم كه منتظر بشيم ببينيم كه توي پلي اف بايد با چه تيمي بازي كنيم. :)
بعد از بازي با ليلا و علي 3 تايي رفتيم بيرون، شهرك از وروديش قيامت بود، پونك افتضاح بود، چمران و يادگار امام به طور كامل بسته بود، خلاصه همه جا ترافيك بود. (البته به غير از همت كه اصلا ترافيك نبود!؟!) بعد از همه اين چزخ زدنها تصميم گرفتيم كه بريم خيابون ميرداماد، اونجا هم اينقدر شلوغ بود كه به علي گفتم ماشين رو يك جا پارك كنه پياده بريم، چون اينجوري نه ماشين تكون مي‌خورد، نه مي‌شد كاري كرد. ماشين رو اول خيابان ميرداماد پارك كرديم و 3 تايي پياده راه افتاديم.
خيابان تبديل شده بود به يك دانسينگ بزرگ، هر قسمت خيابان يك ماشين صندوق عقبش رو بالا زده بود، و يك گروه داشتند دور ماشين مي‌رقصيدند. تو همون 200-300 متري كه ما رفتيم حداقل 10-15 گروه مختلف مشغول رقص و پايكوبي بودند.
همه گروهي مي‌شد پيدا كرد، آدم اگر يكم مي‌گشت مي‌تونست گروه مورد علاقه خودش رو پيدا كنه.
مثلا يك سري با آهنگ ايراني مي‌رقصيدند، يكسري با خارجي تند، يكسري با عربي حال مي‌كردند.
آدمهايي كه توي اين گروه‌ها مي‌رقصيدند به شدت با هم فرق مي‌كردند. بعضي‌ها بچه سوسول بودند. بعضي از جمع‌ها همه جواد بودند و رقص‌هاي خركي مي‌كردند. يكسري از گروه‌ها خانوادگي بودند. تو يكسري هم دختر و پسر با هم مي‌رقصيدند. خلاصه همه مدل مي‌شد پيدا كرد.

تا ساعت 12:30 شب هيچ خبري از هيچ كس نبود، نه بسيج نه نيروي انتظامي نه ... خلاصه همه چيز آزاد اعلام شده بود. منتها از بعد از 12:30 يواش يواش پيداشون شد و در اونجاها كه خلوت‌تر شده بود، يواش يواش پيداشون مي‌شد.
2 مورد هم ديدم كه ظاهرا يك گروه گاز اشك‌آور زده بودند و بعد جيم شده بودند.
بالاخره ساعت 1:33 دم خونه علي‌اينها رسيديم مثلا مي‌خواستيم زود برگرديم. :)

امشب مطلع شدم كه دارم باز عمو مي‌شم. :) البته يك اختلاف نظر وجود داشت كه من دايي باشم يا عمو، چون هر دو طرف بر سر دوستيشون، كلي ادعا داشتند، خلاصه بعد از كلي بحث و جدل، توافق شد كه عمو باشم.
وقتي خبر رو شنيدم، خيلي خوشحال شدم، خيلي زياد، تا چند دقيقه نمي‌تونستم حرف بزنم. اصلا فكرش رو نمي‌كردم. از همه جالبتر اينكه، تاريخ تولد اين برادرزاده ما (يا شايد خواهرزاده) تقريبا با تاريخ تولدم يكي هست. :)
ديگه اينكه امروز بعد از مدتها يكي از دوستام رو ديدم، و كادو تولدم رو بعد از تقريبا 6 ماه گرفتم. ( خيلي خوب بود.)

وقتي با بچه‌ها وسط خيابان ميرداماد راه مي‌رفتيم، و گروه‌هاي مختلف رو تماشا مي‌كرديم به چند موضوع فكر مي‌كردم.
اول از همه اينكه در روز صعود ايران به جام‌جهاني خبر عمو شدنم رو شنيدم. :)
دوم داشتم به اين فكر مي‌كردم كه الهه و هومن براي هميشه يادشون مي‌مونه كه در روز تولدشون ايران به جام‌جهاني صعود كرده. (مخصوصا هومن :) )
سوم ...
پ.ن.
- اگر تشويق‌ها رو دقت مي‌كرديد، دقيقا مي‌شد. صداي يك سري خانم رو تشخيص داد، كه تو نيمه اول وقتي ملت آروم گرفته بودند، اونها داشتند تيم ملي رو تشويق مي‌كردند.
كلي خوشحال بودم كه پرستو و دوستاش رفتند تو استاديوم (البته بعدا فهميدم كه اينها تقريبا به نيمه دوم رسيدند!) ولي باز همينكه موفق شدند برند تو خيلي خوب هست.
- علي مي‌گفت: دفعه ديگه نخواهند گذاشت، كه مردم اينجوري شادي كنند. گفتم: ممكنه بتونند يكم محدودترش كنند ولي ديگه نمي‌تونند، به جاي اول برش گردونند.
وقتي به يك نفر يك آزادي رو مي‌دي ديگه هيچ وقت نمي‌توني براحتي آزادي رو از اون شخص بگيري. :)

هیچ نظری موجود نیست: