جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۸۴

بعد از 3

امروز با بچه‌ها توي آناناس نشسته بوديم و در حال بحث كردن بوديم. اولش در مورد انتخابات صحبت كرديم. بعد هم بچه‌ها گير دادن كه من زن بگيرم. :) (از فاميل به دوستام هم سرايت كرده)
جالب بود، كه با اولين حدسمون تونستيم بفهميم كه انتخاب نازنين براي من كي هست. :)
خلاصه بعد از ظهر خوبي بود، كلي خنديديم، آخرش كه با بچه‌ها خونه مي‌رفتم، من 2 تا هوو هم پيدا كردم :)) :P

توي كافي‌شاپ كه بوديم، يكي از دوستام زنگ زد و گفت: امشب خونه يكي از بچه‌ها جلسه هست.
ديدن اين دوستان، در شب انتخابات برام فرصتي بود، كه از نظريات اونها هم مطلع بشم. برام جالب هست كه از ميان يك جمع 20 نفره كه 13-14 سال پيش دور هم جمع مي‌شديم و قرآن مي‌خونديم. هنوز 3 نفرمون جمع هستيم، با 10-11 نفر ديگه كه تقريبا 7-8 سال پيش به ما اضافه شدند. با اينكه توي اين جمع از لحاظ سياسي نقطه مقابل همه اونها هستم، جز پاهاي ثابت برنامه‌ها هستم، و تقريبا هيچ برنامه‌اي نيست كه برگزار بشه و من رو خبر نكنند.
امشب بحث اصلي، انتخابات فردا بود. با اينكه همه بچه‌ها از اونهايي هستند كه به شدت مذهبي هستند. فقط يك نفر بود كه تو جمع 15 نفره ما به طور قطعي از احمدي‌نژاد حمايت مي‌كرد و 2 نفر ديگه، نظرشون اين بود كه منطق به اونها حكم مي‌كنه، به هاشمي راي بدهند، ولي دلشون مي‌خواد به احمدي‌نژاد راي بدهند. مابقي همه مي‌خواستند كه به هاشمي راي بدهند.
يكي در مورد اخبار بيت صحبت كرد، يكي ديگه در مورد دستگيري‌ها و تقلبها، يكي هم در مورد تعداد آماري كه خوندند.
از اخباري كه شنيدم، من خودم اين نتايج رو گرفتم.
1- به نظر مي‌رسه كه در داخل حكومت، محبوبيت احمدي‌نژاد به شدت پايين اومده و اونها هم به اين نتيجه رسيدند كه اين حرفها كه زده مي‌شه، عملي نيست. و نگران عاقبت اين حرفهايي كه زده مي‌شه هستند.
2- بچه‌ها فعلا نگران موجي بودند كه به نفع احمدي‌نژاد راه افتاده بودند. ولي خب اميدوار بودند كه ملت منطقي‌ فكر كنند.
3- ...
...
...

هیچ نظری موجود نیست: