چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴

تولد مادر

مامان جون تولدت مبارك :X
ديشب داشتم كتاب مي‌خوندم كه دادش كوچيكه اومد دنبالم و گفت: رها يك دقيقه بيا. منم كتاب بدست راه افتادم، مادرم توي آشپرخانه ظرف مي‌شست. وقتي به اتاق پدرم رسيدم، ديدم همه جمع شده‌اند. و دارند براي تولد مادرم نقشه مي‌كشند، كه حسابي سورپريزش كنند. بحث سر اين بود كه هركس چي مي‌خواد براي مامان بگيره. ...
خلاصه بماند كه با يكم شيطنت، برنامه همه رو به هم ريختم و هداياي همه رو عوض كردم.
نتيجه‌اش هم اين شد، كه من بايد جور همه رو بكشم و براي هر كدوم از برادرها، خريد كنم. تازه از اونجا كه يك مقدار پدرم سرش شلوغه يك جور‌هايي بايد از طرف او هم كادو بگيرم.
الان توي اين فكر بودم، حالا كه دارم براي همه كادو مي‌گيرم، از طرف اون دادشم كه شهرستان درس مي‌خونه هم كادو بگيرم. ...


نتيجه:
1- تا اينجا كه برنامه‌ها خوب پيش رفته، خيلي خوشحالم.
2- مامان جون تولدت خيلي دوست دارم، تولدت مبارك.
3- كسي كه خربزه مي‌خوره، پاي لرزش هم مي‌شينه.

پ.ن.
- اگر كسي هديه‌اي، كادويي نياز داره، خجالت نكشيد، زودتر خبر بدهيد كه براي شما هم بگيرم. :)
- خدا پدر و مادر دوست جون رو بيامرزه، كه اگر او نبود به اين راحتي از پس اين همه كار بر نمي‌اومدم. :)
- ...

هیچ نظری موجود نیست: