جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۳

استراحت

يواش يواش داره استراحت به من واجب مي‌شه! :)
فكر كنم بايد يك تجديد نظر در كارهام بكنم. فعلا هيچ مشكلي ندارم، ولي به نظر مي‌رسه كه اگر همينجور بخوام تخت گاز برم، تو آينده مشكل پيدا كنم.

الان 2-3 روزي هست كه سرما خوردم، ديروز هر جور بود خودم رو تا شب كشوندم. ولي امروز عصري ديگه ديدم نمي‌تونم تحمل كنم. اينقدر سرم درد مي‌كرد و داغ شده بودم كه ترجيح دادم بي‌خيال كوه بشم و بيام خونه استراحت كنم.

ديروز از صبح كه از خونه اومدم بيرون، حداقل 10-11 جا مختلف رفتم. غير از برنامه صبح كه يك جلسه خارج شركت داشتم، يك جلسه داخل شركت. بعداز ظهر اول رفتم، شهرك غرب كه پولهايي كه به من داده بودند تحويل بدم.
بعد از اون هم رفتم خونه تا يك قسمت از ماموريت چند سال اخيرم رو انجام بدم. يك كاغذ برداشتم و اسم اونهايي كه امسال مي‌خوام براشون قارچ ببرم رو روش نوشتم.
توي راه به اسامي فكر مي‌كردم به اينكه، يكسري‌ها سالهاي پيش توي اين ليست بودند. و حالا جاشون رو به يكسري آدم جديد داده بودند.
نمي‌دونم چرا بعد از اين تو ذهنم اين اومد كه اين آخرين سالي هست كه من همچين كاري رو انجام مي‌دم. ...
تا شب فقط به يكي نتونستم قارچ رو برسونم. كه اون دوستم هم خونه نبود. حتي تا كرج هم رفتم و برگشتم. خلاصه وقتي با خودم قرار بگذارم كه كاري رو انجام بدم. تا اون ور دنيا هم باشه مي‌رم و بر مي‌گردم. :)

5 شنبه پيش با يكي از دوستام رفتم آناناس، تا به حال آناناس رو اينقدر شلوغ و پر سر و صدا نديده بودم. مثلا دنبال يك جاي آروم مي‌گشتيم كه يكم با هم گپ بزنيم. ولي اونجا اينقدر شلوغ بود كه حد نداشت. و بدتر از همه، اينكه همه بلند بلند صحبت مي‌كردند. آخرش هم به خاطر همين سر و صدا بي‌خيال شديم و اومديم بيرون. آلودگي صوتيش خيلي زياد بود.

قبل از اينكه با دوستم برم آناناس با يكي ديگه از دوستام رفتيم نادر ناهار خورديم و قبل از اون‌هم با يكي ديگه از دوستام رفتيم ميدان وليعصر كه براش يك كامپيوتر سفارش بدم. قبل از اون هم ...

يك شنبه‌اي با دوستم رفتيم كه كامپيوتر رو تحويل بگيريم. خونه دوستم شاهين ويلا كرج هست. كامپيوتر رو توي ماشين گذاشتيم و با هم به سمت خونش راه افتاديم.
توي راه دوستم به من مي‌گه: رها تو آدم عجيبي هستي!؟ مي‌خندم و مي‌گم چرا؟!
مي‌گه: نمي‌تونم بفهمم كه تو براي چي همچين كاري مي‌كني؟!
به اون مي‌خندم و مي‌گم چطور؟! مگه نمي‌تونه يك دوست به تو كمك بكنه؟!
مي‌گه آخه ...
به اون مي‌خندم ...
مي‌گه كساي ديگه هم بودند كه اين كار رو بكنند، منتها ...
براش يك مقدار صحبت مي كنم. شايد راست بگه، هنوز نمي‌دونم تا كي مي‌تونم همينطور ادامه بدم. :)
موقع وصل كردن كامپيوتر، اولش فكر مي‌كنم مانيتورش ايراد داره، ولي خدا رو شكر خيلي زود مشكل حل مي‌شه.
اين دوستم دو تا خواهر 2 قلو داره، كه خودش مي‌گه به غير از خانواده‌اشون كسي نمي‌تونه تشخيص بدهند كه كدوم به كدوم هستند. دارم خودم رو امتحان مي‌كنم، نمي‌دونم دفعه بعد كه ببينمشون، مي‌تونم اين دو رو از هم تشخيص بدم يا نه! :)

براي 4 شنبه سوري، مهموني خونه هموني كه 5 شنبه تو آناناس با او صحبت مي‌كردم دعوت بودم.
برام جالب بود. مي‌دونم اگر خواستم سال ديگه خونه اين دوستم مهموني برم، بايد حتما يك كفش راحتتر بپوشم تا با خيال راحت‌تر بتونم ورجه وورجه بكنم. :)

كمدم رو ريختم بيرون كه درستش كنم، تمام كف اتاق مملو از كتاب و كاغذ و ... شده. اميدوارم كه اتاقم قبل از سال تحويل جمع بشه. :)

هیچ نظری موجود نیست: