یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

دیدار برفی

بعد از مدتها به بهانه دیدن یک از بچه‌ها، توی آرین جمع شدیم، وقتی جمع می‌شیم یک احساس خیلی خوبی به من دست می‌ده.
نزدیک ما یک میز هست که دورش 10-15 دختر نشستند و حسابی سر و صدا راه انداختند. یاد قدیمترها می‌افتم، اون موقع که برای جمع شدنمون کم کم، لازم بود چندتا میز رو به هم بچسبونیم تا همه بتونیم کنار هم بشینیم.

بیرون برف می‌اومد، اونم چه برفی. وقت رفتن، برف رو ماشین نشسته، و ماشین با یکم سر خوردن از توی پارک در می‌آد.

برف سر شوقم آورده، هوس کوه کردم، با ماشین می رم، یک جایی اون بالاها و 1 ساعتی از توی ماشین بارش برف رو تماشا می‌کنم.

بعد اضافه شده
نصف شب چند دفعه بلند میشم، می‌رم دم پنجره آشپزخانه، و به کوچه نگاه می‌کنم. اولش برف حسابی داره می‌آد. و کوچه کاملا سفید شده. دفعه آخر حدود ساعت 4 که می‌رم دم پنجره، برف قطع شده. یادش بخیر، وقتی مدرسه می‌رفتیم، چندین دفعه می‌آمدم، دم پنجره و کوچه رو نگاه می‌کردم و همش از خودم می‌پرسیدم: با این برف، فردا ما رو تعطیل میکنند؟! :)

۲ نظر:

فاطمه گفت...

مگه قدیما هم برف می اومده تعطیل میکردن؟؟؟

ناشناس گفت...

اگر برف می‌اومد (20 - 40 سانتیمتر) تعطیل می‌کردند.
البته 2-3 بار یادمه 20-25 سانتیمتر برف اومد، رفتیم مدرسه ساعت 8:30 تازه ما رو تعطیل کردند و برگشتیم خانه!