جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۴

تعطيلات عيد (1)

تعطيلات عيد (1)
تعطيلات عيد زودتر از اوني كه انتظار داشتم، تمام شد.
امسال، يكي از آرومترين عيدها رو گذروندم. حس رفتن مهموني رفتن رو نداشتم، با اين حال همه جا رفتم. تو مهموني‌ها هم حس صحبت كردن نداشتم، اگر صحبت‌هم مي‌كردم خيلي خلاصه و مفيد. اينقدر مشغول بودم كه وقت 4 خط نوشتن هم پيدا كردم.
هر روز كلي اتفاق جالب برام اتفاق مي‌افتاد و با خودم مي‌گفتم كه امشب حتما راجع به اين موضوع مي‌نويسم، منتها شبش به هر دليل نمي‌تونستم. مثلا يك روز، اول مي‌خواستم لباس طوسي بپوشم بعد لباس كرم پوشيدم. اولين مهموني رو كه رد كرديم، برادرم به من گفت: رها چرا جورابات لنگه به لنگه هست؟! نگاه كردم ديدم، يكي از جوراب‌هام كرم هست، جوراب ديگه‌ام طوسي. :)
يك دفعه هم صحبت سر شيطنت بچه‌ها شد، كه يك دفعه انگار داغ دل مادر من تازه شده بود، شروع كرد از بچه‌گي‌هاي من تعريف كردن.
مثلا، يك روز هم توي پارك‌بازي بچه‌ها بند نشدم، همچين كه من رو مي‌گذاشتند توي پارك مي‌اومدم لب پارك مي‌ايستادم، 2 تا تكون مي‌دادم، و پارك رو بر مي‌گردوندم و بعد سينه خيز از اون مي‌اومدم بيرون، همچينين ظاهرا توي روروك هم بند نمي‌شدم، اون رو هم برمي‌گردوندمش و بعد از توي اون مي‌اومدم بيرون.
هنوز يكسالم نشده بوده كه تا از من غافل مي‌شدند، از پله‌هاي خونه مي‌رفتم پايين و مي‌رفتم، خونه مادر بزرگم. (اون موقع‌ها طبقه بالاي خونه مادربزرگم زندگي مي‌كرديم.) مادرم مي‌گفت: با اينكه نمي‌تونستي راه بري، ياد گرفته بودي مي‌نشستي و يك پله يك پله مي‌رفتي پايين. يك دفعه هم از رو پله‌ها نخوردي زمين؟!
در ضمن محل نشستنم هم، ظاهرا بالاي كمد لباسم بوده، ...
مادرم خيلي چيزهاي ديگه‌ از بچه‌گيم تعريف كرد، خلاصه اينقدر، از اين كارها مي‌كردم كه وقتي برادر كوچكم به دنيا مي‌آد و درست غذا مي‌خورده و مي‌خوابيده و آرام بوده، مادرم نگران سلامتيش مي‌شه و مي‌بردش پيش دكتر، كه نكنه بچه‌اش چيزي‌اش هست كه اينقدر آروم هست. دكتر به مادرم مي‌گه، اين بچه‌ات چيزيش نيست و مثل بقيه بچه‌ها مي‌مونه! ...
مهمونها هم همينجور به من نگاه مي‌كردند و مي‌خنديدند. :)

از ديگر موضوعات رايج در عيد ديدني‌ها امسال، ازدواج من بود، تقريبا جايي نشد كه بريم و در اين مورد صحبت نشه. خوشبختانه يك گوش من در هست، گوش ديگه‌ام دروازه، اگر نه ديوونه مي‌شدم، به همه يك لبخند مي‌زدم، و مي‌گفتم هر وقت، وقتش بشه، ازدواج مي‌كنم.

5 شنبه، چهارم فروردين رفتيم قم، سر خاك پدربزرگ و مادربزرگم و از اونجا با عموها و عمه‌ام رفتيم سالني كه عموم به نيت اون عموم كه شهيد شده ساخته رو ديديم.
موقع رفتن، اتوبان خيلي شلوغ بود، يك قسمت از مسير ترافيك خيلي شديد شد، جالب بود برام كه هر ماشيني كه از سمت راستم سبقت مي‌گرفت و مي‌رفت جلو بعد از چند دقيقه مي‌اومد عقب. همه ماشين‌ها هم فيكس 100-120 مي‌رفتند. بالاخره خودم رو رسوندم جلو و ديدم يك ماشين پليس جلو ايستاده و كسي جرات نداره از اون جلو بزنه. سرعتم رو روي 120 تنظيم كردم، حساب كردم به اولين ماشيني كه كمتر از 120 بره و وسط اتوبان باشه كه برسيم، ماشين پليس مجبوره كه خطش رو عوض كنه و من به اون راه نمي‌دم و بعد از اون جلو مي‌زنم. داشتم به بغل ماشين پليس مي‌رسيدم كه يك دفعه پليسه شيشه ماشينش رو كشيد پايين و با دست به من گفت كه از اون سبقت نگيرم. :)
خلاصه يك 10 دقيقه ديگه هم به همين وضع گذشت. تا اينكه پليسه توي يكي از اين ايستگاه‌ها ايستاد و همچين كه از ميدان ديد پليسه خارج شديم، ما (7-8 تا ماشين) مثل تيري كه از چله كمان در مي‌ره گاز ماشين‌هامون رو گرفتيم و با سرعت 170-180 تا به سمت قم حركت كرديم.
توي راه 2-3 جا از اين دوربين ها بود، كه بعضي‌ها توجه به اون نداشتند، مثلا يك جا سرعتم رو كم كردم، ماشين پشت سريم هم سرعتش رو كم كرد، ولي ماشين پشت سريش با همون سرعت اومد و پليسه هم اون رو نگه داشت! (اينجور جاها بايد پشت يك ماشيني كه سريع مي‌ره حركت كرد و به آدم حواسش باشه به محض اينكه اون سرعتش رو كم كرد، آدم هم سرعتش رو كم بكنه و ببينه چه خبره؟!)
بعد از ديدن مدرسه، از عموها و عمه‌ام خداحافظي كرديم و قرار شد هر كسي برنامه خودش رو داشته باشه. ما هم مستقيم اومديم تهران، مادرم دوست داشت كه بره حرم، منتها اينقدر قم شلوغ بود كه هيچكدام از ما زير بار نرفتيم. و از هون كمربندي به سمت تهران اومديم. :)
مادرم اينقدر از اين‌كار ما ناراحت بود كه 1 روز با ما حرف نمي‌زد و با همه‌امون قهر كرده بود. البته وقتي شنيد كه بقيه به چه مشكلاتي بر خوردند يكم نرمتر شد. (عموم اينها ساعت 5:30 بعدازظهر رسيده بودند تهران، عمه‌ام هم ساعت 10:15 شب، ظاهرا شوهر عمه‌ام توي اون شلوغي بقيه رو گم كرده بود و خلاصه خيلي دردسر كشيده بودند. اينقدر حالشون بد شده بود كه كارشون به بيمارستان كشيد و 1 روز تو بيمارستان خوابيدند!)

هیچ نظری موجود نیست: