-4 هفته پیش یک روز تصمیم گرفتم که خوشتیپ برم سرکار، کروات زدم و ... ولی این خوشتیپی اصلا به من نیومد. به اندازه 30000 تومان + دستگاه Mp3 برام خرج برداشت. نزدیکیهای شرکت بودم که یک شیر پاک خورده خودش رو از بغل زد به ماشین ما. می گفت موقع پیچیدن اومدی سمت من. طرف واقعا درب و داغون بود و این کاره. سریع پرید تو ماشین و گفت: من رو تا دم مغازه بابام برسون. گفت همین نزدیک هست. رفتیم، یک مغازه رو نشون داد، گفت: مغازه اش بسته است. گفت: من رو ببر دم بیمارستان که یک عکس بگیرم. توی راه از روی یک دست انداز یک سانتی هم که رد می شدم، صداش می رفت هوا، می گفت: توی پاش پلاتین هست و اون تکون خورده. (منم تو دلم می گفتم، خدایا ما رو از دست این آدم نجات بده. قیافه اش خیلی درب و داغون بود.) رسیدم دم بیمارستان، گفت پول بده من می خوام عکس بگیرم، پول همراهم نیست. با کلی بالا و پایین کردن به 30 هزار تومان رضایت داد. پیاده شد که رفت، یک نفس راحت کشیدم. یکم که رفتم، دیدم طرف دستگاه Mp3 Player من رو هم که وسط ماشین بود برداشته و با خودش برده. حالم از طرف خیلی گرفته شد.
این جریان مال چند هفته پیش بود. چند روز پیش داشتم کنار خیابون رد می شدم، که یک پیرمردی رو دیدم که کنار خیابون نشسته، و کفش ملت رو واکس می زنه. پیش خودم گفتم: کفشم را بدم واکس بزنه. خیلی خوب نمی تونست صحبت کنه و کلماتش اصلا واضح نبود. به من گفت: برات یک کفی بگذارم که عرق گیر هست، جنسش خیلی خوب هست. گفتم: نمی خوام، فقط کفشم رو واکس بزن. 2-3 دفعه این صحبت بین ما رد و بدل شد. روبروش یک مغازه بود، داشتم ویترین مغازه رو نگاه می کردم، یک دفعه برگشتم، دیدم داره چسب می ریزه تو کفشم، برگشتم به اون گفتم، مگه به تو نگفتم که کفی نمی خوام؟! گفت حالا دیگه چسب ریختم. بگذار این کفی رو بچسبونم. ناراحت بودم و کاریم از دستم برنمی اومد. پیش خودم گفتم: فوقش 3-4 هزارتومان باید بدم.
رفتم از بقالی که همون بغل بود یک چیپس خریدم. برگشتم، کفشم تقریبا آماده بود. خوشحال از اینکه کفشم تر و تمییز شده، گفتم: چند؟! یک چیزی گفت، خوب متوجه نشدم، یک دفعه دیگه پرسیدم، گفت 16500 تومان، 12500 پول همون کفی شد، 4000 هم دستمزد من!!!
کارد به من میزدند، خونم در نمی اومد، به اون میگم، مگه من به تو نگفتم کفی نمی خوام، اونوقت تو یک کفی تو کفش من گذاشتی که از قیمت خود کفش من بیشتر هست؟!!
می گفت: به خدا گرفتارم، 3-4 روز دیگه عروسی دخترم هست، و من واقعا گرفتارم، من می خواستم فقط 4000 تومان سود رو ببرم.
کلی تند با او صحبت کردم، ولی آخرش دلم نیومد که کمتر از 12500 که گفته پول کفی کفش هست به اون بدم. 14000 به او دادم، آخرش هم به او گفتم که این پول رو بگیر ولی بدون که اصلا راضی نیستم!
شبش که آرومتر شدم، از طرز حرف زدن خودم ناراحت شدم، به نظرم خیلی با پیرمرد تند صحبت کرده بودم، به نظرم اومد یک جایی اشک توی چشماش جمع شده بود. به خودم گفتم که حتما می رم از او بابت تند حرف زدنم معذرت می خوام. فرداش توی تمام مدت جلسه فکرم پیش همین موضوع بود.
فردا عصرش بعد از جلسه اولین کاری که کردم، رفتم همون جای دیروزی، نگران بودم که اونجا نباشه، ولی خوشبختانه بود. پیاده شدم و از پیرمرد بابت اینکه با او تند صحبت کردم، معذرت خواهی کردم. آخرش به من گفت: تو دیروز به من پول کم دادی! اگر وضع من رو می دونستی این کار رو نمی کردی. خندیدم و به او گفتم من همین اندازه می تونستم به تو کمک کنم. :)
خیالم راحت شد که از او معذرت خواهی کردم. :)
پ.ن.
بعضی وقتها فکر می کنم که عجمب زمانه بدی شده، همه ما داریم می شیم مثل گرگ که فقط بلدیم به جون هم بپریم. خلاصه خیلی از این وضعیت خوشم نمی آد.
بچه که بودم یک کتاب در مورد جوانمردی خوندم. این روزها خیلی یاد اون داستان می افتم. بعضی وقتها عجب امتحانهای سختی رو باید بگذرونیم. :)
دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۷
پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۷
خانه سازی
این روزها، تقریبا کل تهران تبدیل به یک کارگاه ساختمانی شده، توی هر محله ای که می ری کلی ساختمان رو می بینی که یا دارند می کوبنش، یا دارند می سازند.
این جمله بین همه مردم وجود داره که کسی با خرید مسکن ضرر نمی کنه، و فقط ممکنه یک مدت دچار رکود بشه. که با گذشت چند سال باز از این وضعیت خارج می شه. ولی راستش من الان خیلی به وضعیت الان خوش بین نیستم، و قیمتهای الان رو بیشتر مثل یک حبابی می بینم که ممکنه یک دفعه بادش در بره. شنیدم این اتفاق توی ژاپن هم افتاده، و بعد از یک دوره که قیمت خانه به شدت بالا رفت، یک دفعه قیمت سقوط می کنه و خیلی ها حتی ورشکست می شوند.
به نظرم، اگر به همین شکل وضعیت ادامه پیدا بکنه، حدود 1-2 سال طول می کشه که این اتفاق برای ما هم بیافته. (یک وقت این اتفاق نیافتاد، سراغ من نیاید که چرا همچین حرفی زدی ها، این فقط یک پیش بینی هست.)
این جمله بین همه مردم وجود داره که کسی با خرید مسکن ضرر نمی کنه، و فقط ممکنه یک مدت دچار رکود بشه. که با گذشت چند سال باز از این وضعیت خارج می شه. ولی راستش من الان خیلی به وضعیت الان خوش بین نیستم، و قیمتهای الان رو بیشتر مثل یک حبابی می بینم که ممکنه یک دفعه بادش در بره. شنیدم این اتفاق توی ژاپن هم افتاده، و بعد از یک دوره که قیمت خانه به شدت بالا رفت، یک دفعه قیمت سقوط می کنه و خیلی ها حتی ورشکست می شوند.
به نظرم، اگر به همین شکل وضعیت ادامه پیدا بکنه، حدود 1-2 سال طول می کشه که این اتفاق برای ما هم بیافته. (یک وقت این اتفاق نیافتاد، سراغ من نیاید که چرا همچین حرفی زدی ها، این فقط یک پیش بینی هست.)
دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۷
48627
بالاخره ماشین همراهم رو عوض کردم،
حداقل 2-3 سالی هست که می خواستم عوضش کنم، ولی خب دلم نمی اومد. (البته موقعیتش هم پیش نمی اومد.) خیلی جاها به من حال داد، همیشه تا آخرین حد توانش از اون کار کشیدم.
دقیقا 2 سال پیش بود که از کرج تا خود بزرگراه صدر تا آخرین حد توانش به اون گاز دادم، در حالی که می دونستم حالش خوب نیست و ممکنه از حرکت به ایسته، ولی خب بعضی وقتها دوست ندارم عقب بیافتم. اون هم روی من رو زمین ننداخت و تا آخرین حد سرعتش اومد. همون شب تصمیم گرفتم، برای اینکه کمتر مجبور بشم، تحت فشارش بگذارم، ماشینم رو عوض کنم.
همراه تنهایی هام بود، خیلی جاها با هم 2 تایی رفتیم. وقتی حالم خوب نبود، تا روزی 100-150 کیلومتر با هم خیابون گردی، یا جاده گردی می کردیم. و ... خلاصه همیشه همراهم بود. :)
حالا، به جای اون ماه سفید، یک ستاره خاکستری گرفتم.
این یکی واقعا سریعتر از قبلی هست. برای اینکه بدونم چقدر می تونم روش حساب کنم، یک دفعه امتحانش کردم.
تقریبا 197 کیلومتر سرعت گرفت، البته بازم جا داشت گاز بخوره، ولی خب، دیگه داشت از زمین بلند می شد. دفعه بعد اگر خواستم اینقدر سرعت بگیرم، فکر کنم باید یک چیز سنگین توی ماشین بگذارم. :)
حداقل 2-3 سالی هست که می خواستم عوضش کنم، ولی خب دلم نمی اومد. (البته موقعیتش هم پیش نمی اومد.) خیلی جاها به من حال داد، همیشه تا آخرین حد توانش از اون کار کشیدم.
دقیقا 2 سال پیش بود که از کرج تا خود بزرگراه صدر تا آخرین حد توانش به اون گاز دادم، در حالی که می دونستم حالش خوب نیست و ممکنه از حرکت به ایسته، ولی خب بعضی وقتها دوست ندارم عقب بیافتم. اون هم روی من رو زمین ننداخت و تا آخرین حد سرعتش اومد. همون شب تصمیم گرفتم، برای اینکه کمتر مجبور بشم، تحت فشارش بگذارم، ماشینم رو عوض کنم.
همراه تنهایی هام بود، خیلی جاها با هم 2 تایی رفتیم. وقتی حالم خوب نبود، تا روزی 100-150 کیلومتر با هم خیابون گردی، یا جاده گردی می کردیم. و ... خلاصه همیشه همراهم بود. :)
حالا، به جای اون ماه سفید، یک ستاره خاکستری گرفتم.
این یکی واقعا سریعتر از قبلی هست. برای اینکه بدونم چقدر می تونم روش حساب کنم، یک دفعه امتحانش کردم.
تقریبا 197 کیلومتر سرعت گرفت، البته بازم جا داشت گاز بخوره، ولی خب، دیگه داشت از زمین بلند می شد. دفعه بعد اگر خواستم اینقدر سرعت بگیرم، فکر کنم باید یک چیز سنگین توی ماشین بگذارم. :)
جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۷
پسر عمو
بالاخره پسرعموجان ما هم رفت.
تقریبا کاری نبود که ما 2 نفر واردش بشیم و در انجام اون کار موفق نباشیم. کارهایی که هیچ کس حتی فکر نمی کردقابلیت انجام داشته باشه. چه توی زمانی که با هم توی خیریه بودیم. چه توی شرکت.
توی عید برای عید دیدنی خونه پسر عموم رفته بودیم. موقع خداحافظی مادرم گفت: این رها خیلی ازدوستاش توی این چند سال رفتند، ولی هیچ کدوم مثل رفتن تو، برای او تاثیرگذار نیست و یکجوری خودش رو به تو می رسونه.:)
تقریبا کاری نبود که ما 2 نفر واردش بشیم و در انجام اون کار موفق نباشیم. کارهایی که هیچ کس حتی فکر نمی کردقابلیت انجام داشته باشه. چه توی زمانی که با هم توی خیریه بودیم. چه توی شرکت.
توی عید برای عید دیدنی خونه پسر عموم رفته بودیم. موقع خداحافظی مادرم گفت: این رها خیلی ازدوستاش توی این چند سال رفتند، ولی هیچ کدوم مثل رفتن تو، برای او تاثیرگذار نیست و یکجوری خودش رو به تو می رسونه.:)
یکشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۷
سال نو مبارک
سال نو شد و تقریبا یکماه هم از اون گذشت. :) (24 روز گذشته، حالا من رو نزنید.)
سال نو رو به همه تبریک میگم و امیدوارم که سال خوبی رو با سلامتی همراه با موفقیت در کنار خانواده اتون طی کنید.
و اما بعد.
قبل از عید خیلی هوس کرده بودم که در مورد انتخابات مطلب بنویسم. تنبلی هست دیگه چی کار می شه کرد.
خیلی یاد مجلس ششم کردم، اون موقع که با بچه ها حال و حوصله داشتیم و لیست کاندیدا ها رو برای انتخاب درآورده بودیم و گذاشته بودیم توی شبکه.
خودمون انتظار نداشتیم که کارمون اینقدر اثرگذار باشه ...
روز انتخابات، به شعب مختلف می رفتیم و پی گیری می کردیم که اوضاع رای چطور هست. از پایین شهر تا بالای شهر! خیلی جاها رفتیم. از آدمها که از حوزه ها می اومدند بیرون، برداشتمون این بود که حتما اصلاح طلبها پیروز هستند و در این مورد شک نداشتیم.
و اما در مورد این انتخابات.
منم مثل خیلی های دیگه، توی این انتخابات با خودم یکم درگیر بودم. با اینکه از قبل گفته بودم که رای می دم. ولی یکم شک داشتم. که نکنه کارم درست نباشه.
1-2 شب مونده به انتخابات نشستم با خودم مفصل فکر کردم و اینطور نتیجه گرفتم.
الف- تحریم کردن انتخابات در شرایط فعلی یک عمل کاملا بیهوده است. چون در هر حال حداقل حدود 50 درصد از مردم کشور در انتخابات شرکت می کنند.
تحریم زمانی معنی پیدا می کند که حداقل 70-80 درصد مردم به این امر اعتراض داشته باشند و در انتخابات شرکت نکنند.
به نظر من، این نسبت به علت اعتقادات مردم و میزان شهرنشینی حالا حالا، اتفاق نمی افته.
ب- وقتی به انتخابات 2-3 دوره اخیر نگاه کردم، دیدم هرچقدر تحصیل کرده ها بیشتر در انتخابات شرکت کردند. اثرشون بیشتر از رای خودشون بوده. چون به شدت روی آرای اطرافیانشون که نمی خوان رای بدهند یا به کسان دیگری می خواهند رای بدهند اثر گذار هستند.
سال نو رو به همه تبریک میگم و امیدوارم که سال خوبی رو با سلامتی همراه با موفقیت در کنار خانواده اتون طی کنید.
و اما بعد.
قبل از عید خیلی هوس کرده بودم که در مورد انتخابات مطلب بنویسم. تنبلی هست دیگه چی کار می شه کرد.
خیلی یاد مجلس ششم کردم، اون موقع که با بچه ها حال و حوصله داشتیم و لیست کاندیدا ها رو برای انتخاب درآورده بودیم و گذاشته بودیم توی شبکه.
خودمون انتظار نداشتیم که کارمون اینقدر اثرگذار باشه ...
روز انتخابات، به شعب مختلف می رفتیم و پی گیری می کردیم که اوضاع رای چطور هست. از پایین شهر تا بالای شهر! خیلی جاها رفتیم. از آدمها که از حوزه ها می اومدند بیرون، برداشتمون این بود که حتما اصلاح طلبها پیروز هستند و در این مورد شک نداشتیم.
و اما در مورد این انتخابات.
منم مثل خیلی های دیگه، توی این انتخابات با خودم یکم درگیر بودم. با اینکه از قبل گفته بودم که رای می دم. ولی یکم شک داشتم. که نکنه کارم درست نباشه.
1-2 شب مونده به انتخابات نشستم با خودم مفصل فکر کردم و اینطور نتیجه گرفتم.
الف- تحریم کردن انتخابات در شرایط فعلی یک عمل کاملا بیهوده است. چون در هر حال حداقل حدود 50 درصد از مردم کشور در انتخابات شرکت می کنند.
تحریم زمانی معنی پیدا می کند که حداقل 70-80 درصد مردم به این امر اعتراض داشته باشند و در انتخابات شرکت نکنند.
به نظر من، این نسبت به علت اعتقادات مردم و میزان شهرنشینی حالا حالا، اتفاق نمی افته.
ب- وقتی به انتخابات 2-3 دوره اخیر نگاه کردم، دیدم هرچقدر تحصیل کرده ها بیشتر در انتخابات شرکت کردند. اثرشون بیشتر از رای خودشون بوده. چون به شدت روی آرای اطرافیانشون که نمی خوان رای بدهند یا به کسان دیگری می خواهند رای بدهند اثر گذار هستند.
یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶
چیزی شبیه معجزه
حدود 2 ماه پیش یکی از بچههای شرکت که سابقه ناراحتی روده هم داره، کلون سکوپی کرد و یک سری نمونه از رودهاش گرفتند، توی یکی از این نمونهها، یک قسمت از کیستی که نشون دهنده علائم اولیه سرطان بود، پیدا شد. اون هم از نوع خیلی بدخیمش. همه دکترها با دیدن آزمایشات میگفتند، که باید هر چه سریعتر عمل شود. منتها، نسبت به اینکه کل روده در بیاد، یا قسمتی از آن، با هم اختلاف داشتند. این اختلاف ادامه داشت تا به این نتیجه رسیدند که با توجه به اینکه اگر غده سرطانی باشد، بعداً ممکن هست مشکلات دیگری ایجاد شود، و مجبور شوند قسمتی از روده کوچک رو هم در بیاورند و ... . پیشنهاد دادند که کل روده بزرگ در بیاورند.
قبل از عمل یک سری آزمایش دیگه کردند، که توی اون آزمایشات اون غده نبود. برای اطمینان از نمونههای آزمایشات اول، اون نمونهها رو برای یک آزمایشگاه دیگه فرستادند که اونها نتایج آزمایشات اول رو تایید کردند. خلاصه همه دکترها به اتفاق به دوست ما گفتند که بهتر هست که عمل بکند. خلاصه دوست ما هم با کلی تحقیق بالاخره خودش رو آماده کرد که عمل بکنه و رفت بستری شد. همه کارهایی که باید برای عمل انجام میشد رو انجام دادند، حتی جایی که باید کیسه بگذارند رو هم علامت گذاشتند. که یک دفعه یکی از دکترهای جراح که برای مشاوره جراحی دعوت شده بود، وقتی نتایج آزمایش رو دید. اومد با دوست ما صحبت کرد و گفت: این عمل، عمل سختی هست، و بعدا اثرات زیادی رو توی زندگیت میگذاره، و با کلی صحبت پیشنهاد داد که فعلا عمل رو عقب بندازند و یک بار دیگه کلون اسکوپی انجام بشه. دوست ما قبول کرد و اونها هم رفتند گشتند یک دکتر خیلی خوب برای این کار پیدا کردند و دوباره آزمایش رو تکرار کردند. خدا رو شکر چیزی پیدا نکردند.
دکتر که این جواب رو دید گفت: که فعلا عمل انجام نشه و برای اطمینان 3 ماه دیگه این آزمایش تکرار بشه.
دکتر نظرش این بود که توی روده آدمهای سالم هم بعضی وقتها از این کیستها پیدا میشه، که بعد دفع میشه!
خلاصه این دوست ما فعلا از زیر عمل جست، و خدا رو شکر دوباره شرکت میآد.
اولین روزی که اومد شرکت با خنده به او گفتم: خدا به رودهات، عمر دوباره داده. الان باید درش آورده باشند. :)
این دوست ما فعلا تحت نظر پزشک هست و قرار هست که حدود 3 ماه دیگه باز آزمایش بشه. :)
امیدوارم که دیگه چیزی نبینند. :)
پ.ن.
تاریخ اصلی این نوشته 2/22/08 است. :)
قبل از عمل یک سری آزمایش دیگه کردند، که توی اون آزمایشات اون غده نبود. برای اطمینان از نمونههای آزمایشات اول، اون نمونهها رو برای یک آزمایشگاه دیگه فرستادند که اونها نتایج آزمایشات اول رو تایید کردند. خلاصه همه دکترها به اتفاق به دوست ما گفتند که بهتر هست که عمل بکند. خلاصه دوست ما هم با کلی تحقیق بالاخره خودش رو آماده کرد که عمل بکنه و رفت بستری شد. همه کارهایی که باید برای عمل انجام میشد رو انجام دادند، حتی جایی که باید کیسه بگذارند رو هم علامت گذاشتند. که یک دفعه یکی از دکترهای جراح که برای مشاوره جراحی دعوت شده بود، وقتی نتایج آزمایش رو دید. اومد با دوست ما صحبت کرد و گفت: این عمل، عمل سختی هست، و بعدا اثرات زیادی رو توی زندگیت میگذاره، و با کلی صحبت پیشنهاد داد که فعلا عمل رو عقب بندازند و یک بار دیگه کلون اسکوپی انجام بشه. دوست ما قبول کرد و اونها هم رفتند گشتند یک دکتر خیلی خوب برای این کار پیدا کردند و دوباره آزمایش رو تکرار کردند. خدا رو شکر چیزی پیدا نکردند.
دکتر که این جواب رو دید گفت: که فعلا عمل انجام نشه و برای اطمینان 3 ماه دیگه این آزمایش تکرار بشه.
دکتر نظرش این بود که توی روده آدمهای سالم هم بعضی وقتها از این کیستها پیدا میشه، که بعد دفع میشه!
خلاصه این دوست ما فعلا از زیر عمل جست، و خدا رو شکر دوباره شرکت میآد.
اولین روزی که اومد شرکت با خنده به او گفتم: خدا به رودهات، عمر دوباره داده. الان باید درش آورده باشند. :)
این دوست ما فعلا تحت نظر پزشک هست و قرار هست که حدود 3 ماه دیگه باز آزمایش بشه. :)
امیدوارم که دیگه چیزی نبینند. :)
پ.ن.
تاریخ اصلی این نوشته 2/22/08 است. :)
شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۶
آشپزخانه
امروز در یک اقدام انقلابی به جان آشپزخانه افتادیم، و در یک حمله گازنبری کلاش رو شستیم.
شستن آشپزخانه تو خونه ما همیشه دم عید، طی یک مراسمی حدود 1-2 هفته طول میکشید. (تازه شانس آوردیم که مادرم سالی 2-3 بار کل آشپزخونه رو می شوره) ولی خب شستن دم عید از همه شدیدتر هست.
امسال پای مامانم یکم درد میکنه، برای همین امروز یک مقداری از اهالی منزل کمک خواست. ما هم اجابت کردیم. :)
اول قرار بود فقط کابینتها و دیوارها رو بشوریم. ولی بعد، دیدیم تا اینجای کار رو که انجام دادیم، بقیهاش رو هم بشوریم. افتادیم به جون یخچال و چراغ گاز و زمین و ... . در عرض چند دقیقه کل یخچال رو خالی کردیم. و داخلش رو شستیم. بعدش افتادیم به جون چراغ گاز و ... خلاصه بعد از 2-3 ساعت کل آشپزخانه از بالا تا پایینش رو شستیم. و مادرم کلی خوشحال شد.
البته هنوز داخل کابینتها مونده، که خوشبختانه، مادرم هنوز اجازه این یکی کار را به ما نداده. :)
شستن آشپزخانه تو خونه ما همیشه دم عید، طی یک مراسمی حدود 1-2 هفته طول میکشید. (تازه شانس آوردیم که مادرم سالی 2-3 بار کل آشپزخونه رو می شوره) ولی خب شستن دم عید از همه شدیدتر هست.
امسال پای مامانم یکم درد میکنه، برای همین امروز یک مقداری از اهالی منزل کمک خواست. ما هم اجابت کردیم. :)
اول قرار بود فقط کابینتها و دیوارها رو بشوریم. ولی بعد، دیدیم تا اینجای کار رو که انجام دادیم، بقیهاش رو هم بشوریم. افتادیم به جون یخچال و چراغ گاز و زمین و ... . در عرض چند دقیقه کل یخچال رو خالی کردیم. و داخلش رو شستیم. بعدش افتادیم به جون چراغ گاز و ... خلاصه بعد از 2-3 ساعت کل آشپزخانه از بالا تا پایینش رو شستیم. و مادرم کلی خوشحال شد.
البته هنوز داخل کابینتها مونده، که خوشبختانه، مادرم هنوز اجازه این یکی کار را به ما نداده. :)
اشتراک در:
پستها (Atom)