جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۰

پدر و مادر

پدر و مادرم رو خیلی دوست دارم، واقعا یکی از بهترین هاشون رو دارم
بعد از این همه سال، پشت هم هستند و همدیگر رو کمک می کنند.
نمی شه پدرم بیاد خانه و به مادرم کمک نکنه.
دوستون دارم :*

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۰

کنارم توی ماشین خیلی آرام خوابیده، نگاهش می‌کنم. یاد چند سال قبل می افتم، یاد یک شب برفی که توی جاده گیر کرده بودیم. من نگران و او همینطور آرام خوابیده بود.

دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۰

توی اتوبان آرام رانندگی می کنم، کنارم دادشم نشسته.
2 تا مزدا لایی کشان از کنار ماشینم رد میشوند.
برادرم داد میکشه که این چه طرز رانندگی هست، دیدی رها چطور رانندگی می کنند و ...
حتی حوصله لبخند زدن هم ندارم، فقط نگاهش می کنم و دیگه هیچی نمی گم.
نزدیکیهای تهران، پلیس اتوبان یکی از ماشین ها رو نگه داشته و ما آرام از کنارش رد می شیم!