امروز رفتم بیمارستان،
وقتی توی بخش مراقبتهای ویژه دیدمش، اصلا نشناختمش، سرش رو باند پیچی کرده بودند. نمیدونستم چی کار کنم. برای سلامتیش دعا می کنم و می آم بیرون.
از دست خودم ناراحتم که چرا هفته پیش نرفتم دیدنش، یکم تنبلی کردم. پدر و مادرم رفتند دیدنش، ولی پیش خودم گفتم، حالش خوب شده و دیگه بیمارستان رو خیلی شلوغ نکنم.
یاد دعای دادش کوچیکه می افتم که می گه: خدایا حالش خوب بشه که سال دیگه هم بتونه بیاد خانه ما عید دیدنی.
اصلا وقت خوبی برای تنها گذاشتن نیست، امیدوارم که حالش خوب بشه.
دعا کنید!
جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۰
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
منم دعمیکنم حالش خوب بشه ...
منم دعا میکنم حالش خوب بشه...
ارسال یک نظر