پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹

کوه

امشب بعد از سالها تنهایی رفتم کوه، ماه کامل بود. رفتم یک جایی که یک زمانی دوست داشتم هرهفته دوستام رو اونجا جمع کنم. (مثل همون غار که توی انجمن شاعران مرده بود.) البته وقتی که کتاب انجمن شاعران مرده رو تموم کردم، پشیمون شدم، چون دوست نداشتم خدایی نکرده، برای اونها اتفاقی بیافته.
از اون موقع سالها می گذره.
اون بالا که رسیدم، دیدم 2 نفر جای من رو اشغال کردند، مجبور شدم، برم بالاتر. موقع برگشت اونها رفته بودند. و مثل اون موقها رفتم، سر جام نشستم. خیلی خوب بود.
کلا خیلی خسته هستم، احساس میکنم که ظرفیتم به طور کامل تکمیل شده، دوست دارم یک تغییر ایجاد کنم.

هیچ نظری موجود نیست: