جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۷

پسر عمو

بالاخره پسرعموجان ما هم رفت.
تقریبا کاری نبود که ما 2 نفر واردش بشیم و در انجام اون کار موفق نباشیم. کارهایی که هیچ کس حتی فکر نمی کردقابلیت انجام داشته باشه. چه توی زمانی که با هم توی خیریه بودیم. چه توی شرکت.

توی عید برای عید دیدنی خونه پسر عموم رفته بودیم. موقع خداحافظی مادرم گفت: این رها خیلی ازدوستاش توی این چند سال رفتند، ولی هیچ کدوم مثل رفتن تو، برای او تاثیرگذار نیست و یکجوری خودش رو به تو می رسونه.:)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

جاش خالی نباشه. لابد یه روز هم خودت می‌ری خب دیگه ;)