شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

خواب

خواب شيرين
تازگي زياد خواب مي‌بينم.
ديشب خواب مادربزرگم رو ديدم. درست مثل قديم‌ها كه با پسر عموهام قرار گذاشته بوديم، هر شب يكيمون بريم پيشش، كه شب تنها نباشه.
وقتي رسيدم توي اتاقش، سر سجاده‌اش نشسته بود، مي‌خواست نماز بخونه. يك لبخندي به من زد و گفت: ننه روزه‌اي، گفتم: بله، گفت: برم برات يك چيزي بيارم كه افطار كني، گفتم: حالا عجله‌اي نيست، لبخندي زد و رفت كه برام افطاري آماده بكنه...
خانه مادربزرگم يك حياط بزرگ داشت. نمي‌دونم چرا پر از آدم خبيث بود.
تا مادربزرگم افطاري رو برام بياره، من و يك نفر ديگه كه يادم نمي‌آد كي بود شروع كرديم به ناكار كردن اين آدمها. بعد از چند دقيقه در حالي كه اونها فكرش هم نمي‌كردند، همه شل و پل شدند و درحال فرار بودند. همين موقع هم از خواب بيدار شدم و ديگه نديدم مادربزرگم برام چي افطاري آورد.
يك هفته پيش هم خواب ديدم، رفتم اروپا، از جلو سفارت آمريكا رد مي‌شدم، گفتم برم ويزا بگيرم. در عرض 5 دقيقه برام ويزا صادر كردند. منم رفتم نيويورك و اونجا هم رفتم ديدن يك موزه كه توي سازمان ملل بود. توي اون موزه كلي آدم مختلف ديدم كه اصلا انتظار ديدنشون رو نداشتم. از جمله كسايي كه ديدم آقاي خاتمي بود. رفتم و با او يكم گپم زدم.
وقتي كه برگشتم ايران، پسر عموم تو شركت داشت، از سختي ويزا گرفتن صحبت مي‌كرد، و من پاسپورتم رو نشون دادم، كه به من چقدر راحت ويزا دادند. ... :)

خلاصه تازگي توي خواب، خيلي‌ها رو مي‌بينم و خيلي جاها مي‌رم. براي همين بعضي از روزها كلي خوشحالم و بعضي روزها از بعضي از كارهام كه تو خواب كردم ناراحت و به خودم مي‌گم بيشتر بايد مراقب كارهام باشم. حتي تو خواب هم دوست ندارم كه بعضي از كارها رو انجام بدم. :)

هرچقدر بعضي از خوابام شيرين هست و صبح كه بلند مي‌شم برام لذت بخش هستند، كارم تو شركت سخت و سنگين. :) از زندگي افتادم، خيلي كمتر از گذشته فرصت پيدا مي‌كنم كه دوستام را ببينم. دوست دارم هر چه زودتر اين قسمت كار تمام بشه تا من بتونم يك نفس راحت بكشم. :)

هیچ نظری موجود نیست: