سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۴

افطاري

افطاري
ديدن بچه‌هاي مدرسه، توي ماه رمضان براي ما يك سنت شده، ديگه تقريبا همه بچه‌ها كلاس يادشون هست، و منتظرند ماه رمضان بياد و به اين بهانه همديگر رو ببينند. سعي هم مي‌كنند ‌هر طور شده خودشون رو براي اين مهموني برسونند.
امسال حداقل به 5-6 تا از بچه‌ها بعد از افطار خبر داديم، و همه به غير از يك نفر خودشون رو براي مهموني و ديدن بچه‌ها رسوندند.
بماند كه از جمعمون شايد، چند نفرمون روزه بودند، ولي خب افطاري بهانه‌اي هست كه همه دور هم جمع بشيم. از سال اول هم يك قرار وجود داشته و اون هم اين بوده كه هيچ كس حق نداشته به غير از چاي و نون و پنير، و آش چيز ديگه‌اي به سفره افطار اضافه كنه.)
بزرگترين مزيت افطاري امسال به سالهاي پيش، ديدن معلم فيزيك و مكانيك مون بود. خيلي پير شده بود. ولي چشم‌هاش برق مي‌زد. خوشحالي رو مي‌شد توي چشم‌هاش ديد. بعد از سالها با نزديك 30 تا از شاگردهاش روبرو شده بود كه همه دانشگاه قبول شده بودند، درس خونده بودند و حالا هركدومشون براي خودشون كسي شده بودند. از ذوق و شوق واقعا نمي‌دونست چي‌كار كنه. (كي فكرش رو مي‌كرد كه اين همه بچه شيطون كه همه مدرسه از مدير و ناظم و معلم از دستشون ذله بودند، بيان و همه دانشگاه قبول بشوند.)
موقع رفتن، رفتم جلو و از ته دل از او تشكر كردم، مكانيك رو واقعا از او ياد گرفتم. تو اين سالها هميشه يادش بودم و تا آخر عمر فراموشش نمي‌كنم، اميدوارم كه يك روز بتونم به نوعي زحمت‌هاي او رو جبران كنم. :)
خدا او را سلامت بدارد، آمين. :) :X

هیچ نظری موجود نیست: