كنسرت
جمعه هفته پيش بود كه يكي از بچهها خبر داد كه يك گروهموسيقي از آذربايجان شوروي اومده، و تا آخر هفته هستند، شايد بشه كه براي خيريه، يك روز برنامه داشته باشيم.
خلاصه بعد از كلي صحبت، توافق اوليه حاصل شد، ولي بايد اجازه از رئيس مجموعه رو هم ميگرفتيم. و بعد بريم با گروه صحبت كنيم.
نتيجه اين شد كه تازه شنبه بعدازظهر تقريبا برنامه اوكي شد، و بليطها رو چاپ كرديم، براي روز 2 شنبه. ظاهرا گروه براي روز 3 شنبه بر ميگشت.
بليطها كه واقعا خدايي در عرض يكروز و نيم فروش رفت. من كه به هر كدوم از دوستام كه ترك بودن، زنگ زدم رفته بودند مسافرت، بقيه بچهها هم همينطور بودند.
براي آماده كردن سالن كه اوضاع خرابتر از اين بليط فروشي بود. كسايي كه معمولا اين كار رو انجام ميدادند همه مسافرت بودند.
يكشنبه شب تازه با بچهها هماهنگ كرديم كه هركس چه كاري رو انجام بده. يكي قرار شد بره دنبال گل، يكي غذاها رو درست كنه و بيرون رو تزيين كنه ...
روز دوشنبه ظهر كه رسيدم، هنوز هيچكاري انجام نشده بود. گلها خريده شده بود، ولي خبري از اون نبود. تقريبا ساعت 3-3:30 بود كه تازه وسايل نور اومد و بعدش گلها رسيد. هنوز از بچهها خبري نبود و ...
رفتم بيرون يك سري وسايل گرفتم و ساعت 4:45 برگشتم. هنوز پيشرفت قابل ملاحظهاي صورت نگرفته بود. تازه ساعت 5 بود كه متوجه شديم گل رز تيغ داره و همينجوري نميشه دست ملت داد.
كوتاه كردن 200 شاخه گل رز اصلا كار راحتي نيست.
ساعت 6، هنوز ميزهاي بيرون مرتب نشده، تزيين سالن تمام نشده، هنوز مشغول كوتاه كردن تيغهاي شاخهاي رز هستم. كسي كه برنامهها رو مديريت كرده نيومده. مسئول تزيين بيرون هم نيومده و از همه بدتر اينكه من يك كلمه تركي نميفهمم. و ديگه ميخوام بزنم زير گريه. يادم ميافته كه از ظهر ميخوام يك ليوان آب بخورم، هر دفعه كه تصميم گرفتم كه آب بخورم يك كاري پيش اومده يا تلفنم زنگ خورده. بالاخره براي اينكه يكم آروم بگيرم، بيخيال كار ميشم، ميرم صورتم رو آب ميزنم و يكم آب ميخورم.
برنامه قراره ساعت 7 شروع بشه. و سفير هم قرار هست كه بياد. تو دلم ميگم كه كارها بالاخره مثل هميشه درست ميشه وبه خودم ميگم ديگه تحمل قبل رو ندارم.
ساعت 6:30 تقريبا همه بچهها هستند. همه دارند به سرعت كار ميكنند. يكي ميز درست ميكنه، 2 نفر سن رو درست ميكنند. ... خلاصه همه فعالند. به فيلمبردار با اينكه صبح خبر داديم خودش رو براي برنامه رسونده. همه كارها داره درست ميشه. حتي اون كاري رو كه من ميخواستم دورش خط بكشم، بچهها دارند انجام ميدهند.
سفير 10-15 دقيقهاي تاخير داره، وهمين ما رو كمك ميكنه كه تقريبا به همه كارها برسيم.
برنامه خيلي خوبتر از اوني كه ما انتظار داشتيم در ميآد. خيلي بهتر.
و فقط به همين خاطر هست كه وقتي ساعت 12 شب، بعد از اينكه همه وسايل رو جمع كرديم و با بچهها داريم ميريم خونه، خيلي احساس خستگي نميكنيم. :)
شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر