امروز فضاي شهر خيلي سنگين بود، قرار بود كه ناظر وزارت كشور بشم، خدا رو شكر در آخرين لحظه نشد. (قرار بود من رو بفرستند يك سري شعبه كه دوره قبل همش احمدينژاد از صندوق در اومده بوده) احتمالا همش دعوا ميكردم.
امروز بعد از اينكه راي دادم، نيم ساعتي براي خودم توي خيابان قدم زدم. كلي فكر تو كلهام اومد، ياد اول سال افتادم و احساسم كه ممكنه تا عيد سال ديگه اينجا نباشم.
پيش خودم، گفتم: از دست من كه ديگه كاري برنميآد. از الان بايد برم، يك برنامه براي خودم بچينم. تا 4 سال با اينها كاري نداشته باشم.
مردم هم، يك جورهايي تصميم گرفتند كه خلاف نظر نخبگان جامعه حركت كنند، و به هر حال نتيجهاش رو هم ميبينند. خيلي طول نميكشه. ما هم صبر ميكنيم، ببينيم اين آقا چطور اقتصاد جامعه رو درست ميكنه و سياست خارجي ما به كجا خواهد رسيد.
خلاصه در نهايتش به نظرم رسيد كه نبايد خيلي خودم رو ناراحت كنم. و حداقل اين چند سال به فكر خودم باشم.
شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر