* مدير حسابداري شركت ما، مدير مالي يك كارخانه توي رشت هست.
ايشون هفتهاي يك روز بعد ازظهرها ميآد شركت ما، و به كارهايي كه انجام شده رسيدگي ميكنه.
رابطهاش خيلي با من خوبه، معمولا ميرم پيشش و كلي در مورد موضوعات مختلف با او صحبت ميكنم.
چند هفته پيش وقتي برف اومد، او هم رشت بود، و مجبور شد، تقريبا يك هفتهاي رشت بمونه.
هفته بعدش كه اومد شركتمون، رفتم پيشش و خواهش كردم كه از جريانات اونجا برام تعريف بكنه. و اينكه كارخونه اونها اونجا خسارت ديده يا نه؟!
يك لبخند معنيداري كرد و اينطور براي من تعريف كرد:
توي هتلي كه من ساكن بودم، غير از من 7-8 تا رئيس كارخونه ديگه هم بودند كه ما بيشتر با هم بوديم و هر روز از در مورد كارهايي كه انجام ميداديم صحبت ميكرديم.
ميون ما يك رئيس كارخونهاي بود كه تو اوج برف و سرما هر روز پياده نزديك 25 كيلومتر ميرفت كارخونه و برميگشت. به من ميگفت: فلاني از يك جاهايي رد ميشم. كه بز نميتونه رد بشه.
اين آقا همون روز اول كه برف ميگيره، ميره كلي هيتر ميخره و ميگذاره زير سقف كارخونه، تا برفها رو آب بكنه. تا وقتي كه برق بوده از اين سيستم استفاده ميكرده، وقتي برقها قطع شد. ميره بيل ميخره 10000 تومان و به همه كارگراش زنگ ميزنه كه بيان سر كار، تا به اونها 2 برابر حقوق بده كه برفها رو پارو بكنند! رها اين را داشته باش!
حالا رئيس كارخونه ما، بارها به تو گفتم كه اين آقا چقدر خسيس هست! ايشون روزهاي اول كه هيچ كاري نكرد. روز 5 شنبه به من زنگ زده كه 56 نفر اومدند سركار، براي اينكه به اينها حقوق نده، گفته كه نظرت چي هست كه من اينها رو تعطيل كنم!!
كه كلي من عصباني شدم، به او گفتم: مرتيكه فلاني رفته، به همه زنگ زده اومدند، دو برابر هم حقوق داده تا برفها رو پارو بكنند، حالا تو براي اينكه به اينها حقوق ندي، اينها رو هم ميخواي بفرستي برند. ...
خلاصه اينكه حدود 10000 متر مربع از ساختمانهاي كارخونه اونها توي اين جريان اومده بود پايين.
از او ميپرسم اگر ميخواستيد اون 2 روز رو به كارگرهاتون اضافه كار بديد كه بيان سركار چقدر بايد هزينه ميكرديد.
يكم فكر ميكنه: ميگه حدود 5 ميليون تومان!
ميگم: حالا كارخونه شما چقدر ضرر كرده؟! ميگه:نپرس، ميگم:حالا حدودا، يكم حساب كتاب ميكنه و ميگه: دست كم حدود 750 ميليون فقط هزينه ساخت اون قسمت كارخونه هست كه خراب شده. منهاي مواد و توليداتي كه بر اثر خراب شدن سقف از بين رفتند. ...
ميگه: رها ببين، رئيس كارخونه ما مثلا ميخواست اون 5 ميليون رو صرفه جويي كنه، ببين در مقابل چي از دست داد؟!!!
يكم فكر ميكنم و سرم رو تكون ميدم، بعد از او در مورد كارخونه عموم سوال ميكنم. ميخنده و ميگه: عموت پولش خيلي حلال بود، كارخونه اون هيچيش نشده؟! بعد ميخنده و ميگه، عموت وقتي ميخواست كارخونهاش رو بسازه، پيش بيني 5 متر برف رو براي سقف كارخونهاش كرد. اون موقع همه عموت رو مسخره ميكردند كه داره همچين كاري ميكنه. ولي خب الان كارخونه او هيچيش نشده.
...
پريروز كه با عموم رفتم بيرون، از او پرسيدم كه چي شد موقع ساخت كارخونه، همچين پيش بيني رو كرده بوده. عموم گفت: سال 1350 يك برف خيلي سنگين، شبيه برف امسال توي رشت اومد. من اون برف رو ديده بودم. چند سال بعد كه ميخواستم كارخونه رو اونجا بسازم، در مورد اين موضوع با مشاورمون صحبت كردم. اونها گفتند كه احتمال داره كه بازم همچين برفي توي رشت بياد. اين شد كه براي ساخت كارخونه اينقدر دست بالا حساب كرديم.
* پريشب باز با مدير حسابدار شركتمون بيرون بودم. كلي با هم صحبت كرديم. آخرش موقع خداحافظي به من گفت: رها اگر به كمك من نياز داشتي،ميتوني رو كمك من حساب كني، من هر كاري بتونم برات انجام ميدم. از او تشكر كردم. ...
* ديشب سر كار جديد كه ميخوام شروع كنم با منصور و سحر صحبت ميكردم، بعد شام يك شرط با منصور و سحر بستم تا روز 13 فروردين! اگر من برنده بشم. 3 شنبه همه شام مهمون من هستند و اگر منصور، همه شام مهمون منصور هستيم. :P
حالا بايد ديد كه كي در اين مسابقه برنده ميشه. :)
چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر