تا حالا شده، به يك نفر زنگ بزنيد، و بعد به شما يك چيزهايي بگه كه شاخ در بياريد.
احتمالا بعدش، پيش خودتون، كلي فكر عجيب و غريب كرديد. و بعد در يك حالت خوشبينانه به خودتون گفتيد كه احتمالا طرف از دست يك موضوع ديگه ناراحت بوده كه اينطوري دق دليش رو سر شما خالي كرده. البته ممكنه كه در اين حالت يكم فكرتون مشغول مونده باشه كه ناراحتيش سر چي هست؟! چي كار ميشه براي اون كرد و حتي ممكنه در تمام طول مهموني به همون مكالمه كوتاه فكر كرده باشيد! حتي ممكنه موقع برگشت به خونه، احساس كنيد كه دلتون سنگين هست.
احتمالا شب دير وقت، خسته و مونده از مهموني ميآيد خونه و وقتي وارد اينترنت ميشيد، يك نامه ميبينيد. تاريخ نامه مال يك شب قبل هست. نامه رو كه ميخونيد، يكم به خودتون ميآيد. به خودتون ميگيد توي اين 13-14 روزي كه شما هيچ كس رو نديديد، مثل اينكه يك سري اتفاق افتاده كه خودتون از اون خبر نداريد. چون هيچ موضوعيتي نداشته كه يك دفعه اون نامه رو ببينيد.
اولش خيلي ناراحت ميشيد. احتمالا باز ميخوايد بزنيد زير گريه. با اينكه بغض كرديد، احتمالا يادتون ميافته كه بلد نيستيد گريه كنيد.
دوباره از اول نامه رو ميخونيد. نامه يك جوري نوشته شده، كه در عين اينكه در مورد شما يك صحبتهايي شده، در كنارش گفته شده كه شما هميشه كارهاتون رو توجيه ميكنيد، و براي همين هيچ جوابي رو از شما نميخواد.
حالا شما چي كار ميكنيد؟!
اگر جواب بديد، متهم هستيد كه ميخوايد كارهاي خودتون رو توجيه كنيد، و براي توجيه كارهاي خودتون اون جواب رو نوشتيد.
و اگر جواب هم ندهيد، ممكنه اينجور برداشت بشه كه شما همه چيز رو پذيرفتهايد.
فكر كنم، به يك وضعيت سردرگمي رسيديد، به يك دوراهي؟! ممكنه تصميم بگيريد كه جواب بديد، ولي همچين كه ميخوايد جواب بديد، به شما اين احساس دست ميده كه يك استخون بزرگ جلو مسير گلو شما رو گرفته، و به شما احساس خفهگي دست ميده. در خوشبينانهترين حالت بلند ميشيد و ميريد يك ليوان آب سرد ميخوريد،تا يكم آروم بگيريد. دندنتون رو مسواك ميزنيد. دستگاه را خاموش ميكنيد و ميخوابيد. با اينكه خيلي خسته هستيد، ولي باز ممكنه نتونيد بخوابيد.
احتمالا حالا كه آرومتر شديد به اين فكر ميكنيد كه باز خوبه دليل اين همه ناراحتي رو فهميديد. حالا ميدونيد سر چه موضوعي از دست شما اينقدر ناراحت هست. و احتمالا بعدش باز در مورد دوراهي فكر ميكنيد. ممكنه يك كتاب حافظ كنار تختون باشه. و يك دفعه نصف شبي هوس كنيد كه بريد فال بگيريد.
احتمالا به خودتون ميگيد كه اگر فال بگيريد، حالتون بهتر خواهد شد. و از اين سر در گمي در ميآيد.
احتمالا يكم بد شانسي آورديد، كه فالي كه شما گرفتيد، بر سر در گمي شما افزوده. :)
اگر شعر بعدي و هفتمين شعر بعدي هم، همين حالت رو داشته باشه. ديگه خيلي بد شانس هستيد.
احتمالا به خودتون ميخنديد و ميگيد عجب اشتباهي كرديد. به جاي اينكه مشكل شما حل بشه. يك مشكل به مشكلهاي شما افزوده شده. :))
ديگه ميتونيد تا خود صبح بيدار بمونيد، و به اون دوراهي و به ابيات فكر كنيد. اينقدر فكر كنيد تا وقتي شفق در بياد، اون موقع شما خوابتون ببره. :)
یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر