نمايشگاه كتاب
با وضعي كه برام پيش اومده بود، امسال اصلا فكرش رو نميكردم كه بتونم نمايشگاه كتاب رو برم.
5 شنبه، اينقدر پام درد ميكرد كه نميتونستم راه برم و به طور كامل ميلنگيدم. با اين وضعيت رفتم ماموريت خارج تهران و برگشتم. ناخن انگشت كوچيكم، يكم رفته بود توي گوشت، و پام چرك كرده بود. جوري كه ديگه پام رو روي زمين نميتونستم بگذارم.
وقتي فهميدم، با دادشم يك جوري، يك مقدار از چرك رو از پام در آورديم. پام يكم سبك شد. جمعه صبح، با پر رويي تمام پام رو بستم. با اون پا و سرما خوردگي شديد كه آب از بيني روان و گلويي كه به شدت درد ميكرد، 6-7 ساعت تمام بين غرفهها راه رفتم.
نميدونم چرا، نمايشگاه كتاب مثل قبل به دلم نميچسبه. :)
شب كه اومدم خونه اينقدر مادرم از دستم عصباني بود كه حد نداشت. به من ميگفت ديوونه، چرك ميره توي خونت و بعد از 2 هفته كارت تمام ميشه!!!
خلاصه به خاطر غرهاي مادرم. همون شب رفتم دكتر...
پ.ن.
به شدت بدم ميآد كه خودم رو زمينگير كنم و استراحت كنم، ...
زنده به آنيم كه آرام نگيريم، موجيم كه آسودگي ما عدم ماست. :)
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر