هنگامي كه سرگردان تمرين مراقبه ذن ميكرد، يك روز استادش به دوجو (محل تجمع شاگردان) رفت و با تركه خيزران برگشت. برخي شاگردان كه -نتوانسته بودند خوب تمركز كنند- دست شان را بالا بردند. استاد به آنها نزديك شد و با تركه خيزران سه ضربه بر هر شانه هر كدام زد.
وقتي سرگردان براي اولين بار اين ماجرا را ديد، آن را عملي قرون وسطايي و نامعقول دانست. بعدها فهميد كه اغلب، انتقال درد روحاني به درد جسماني، براي درك پليدي حاصل از اين درد لازم است. در جاده سانتياگو، تمريني را آموخت كه در آن، هنگام ظهور افكار بحراني، بايد ناخن انگشت اشاره اش را پوست انگشت شستش فرو ميبرد.* (از كتاب مكتوب، پائولو كئليو، چاپ پنجم، 1382)
* تمرين بي رحمي: هر بار فكر به تو ميرسد كه ميتواند به تو آسيب برساند -حسادت، افسوس، درد عشق، خصومت، نفرت و غيره- اين كار را انجام بده: ناخن انگشت سبابهات را چنان در ريشه انگشت شست همان دست فرو ببر، كه به شدت درد بگيرد. بر درد تمركز كن: بازتاب جسماني رنجي هست كه در عالم روحاني ميكشي. تنها هنگامي فشار را كم كن كه انديشه بيرحمانه از ذهنت بيرون رفته باشد. اين كار را چند بار كه لازم است، انجام بده تا آن انديشه تركت كند، حتا اگر لازم باشد، ناخنت را بارها و بارها در شست خودت فرو ببري. هر بار، بازگشت انديشه بي رحمانه بيش تر به تاخير ميافتد، و اگر هر بار كه اين انديشه به ذهنت ميرسد، اين تمرين را انجام دهي، انديشه منفي به تمامي ناپديد ميشود. (از كتاب خاطرات يك مغ، پائولو كئليو 1379)
چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر