خدايا!
نميدونم براي چي همچين كاري با من ميكني.
نميدونم براي چي اينقدر به من فشار ميآري.
...
خدايا!
راستش يكم خسته شدم.
نكه فكر كني، اينقدر خسته شدم، كه بخوام جلو مشكلات سر تسليم فرود بيارم.
نه!
ميدوني كه از بچهگي هيچ وقت عادت نداشتم كه اين كار رو انجام بدم.
يادته وقتي بچهبودم، تو كوچه با بچهها خر پليس بازي ميكرديم.
يادته با اينكه هيكلم از بقيه بچهها كوچيكتر بود ولي از اونجا كه بدم مياومد، بچهها بگند، خر خوابيد. هيچ وقت خم نميشدم، حتي وقتي كه 4 نفر با هم ميپريدند رو كمرم، خم به ابرو نميآوردم و همينجور تحمل ميكردم.
خدايا!
ميدونم كه تا حالا هر چي رو كه خواستم برام فراهم كردي.
براي همين هميشه شكر گذارت هستم.
ولي اين بار يك مشكل دارم،
هميشه ميگفتم: چي رو ميخوام و همون رو بدست ميآوردم.
ولي اين دفعه درست نميدونم چي ميخوام.
نه كه ندونم چي ميخوام، ميدونم چي ميخوام.
ولي نميدونم كي ميتونه همراهم بياد.
خدايا!
ميدوني كه آزادي رو خيلي دوست دارم.
حتي عشق رو هم آزاد ميخوام. آزاد آزاد
خدايا!
...
...
پ.ن.
1- سر شب وقتي حالم خيلي بي ريخت شده بود، و همينجور داد و بيداد راه انداخته بودم. به خودم گفتم: وقتي رسيدم خونه، اين دفعه به جاي اينكه براي ديگران نيت كنم و فال بگيرم.
براي خودم نيت ميكنم و فال ميگيرم.
فالم اين اومد.
بخت از دهان دوست نشانم نميدهد
دولت خبر ز راز نهانم نميدهد
از بهر بوسهاي از لبش جان هميدهم
اينم همي ستاند و آنم نميدهد
مردم درين فراق و در آن پرده راه نيست
يا هست و پرده دار نشانم نميدهد
زلفش كشيد باد صبا چرخ سلفه بين
كانجا مجال باد و زانم نميدهد
چندان كه بر كنار چو پرگار ميشدم
دوران چو نقطه ره به ميانم نميدهد
شكر به صبر دست دهد عاقبت ولي
بد عهدي زمانه زمانم نميدهد
گفتم روم بخواب و ببينم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نميدهد
2- داشتم دنبال يك نامه در مورد نيمه گم شده ميگشتم. داستان خيلي قشنگي هست، چشمم افتاد به دو تا نامه كه هر دو مال حدود 1 سال و نيم پيش بود.
يكي در مورد ويروسي شدن بود،
يكي هم در مورد انتخاب اسمم.
3- وقتي كه ميخواستم بخوابم، شعر رو تا آخر خوندم.
براي همين قبل از خواب كلي خنديدم.
یکشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر