سه‌شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۲

ديروز تصميم داشتيم بريم كوه، بعد،
يك نفر مي‌خواست فوتبال ببينه،‌
يك نفر ديگه خانه كار داشت، مي‌خواست پروژه تحويل بده.
يك نفر صبح زود بلند شده بود، خوابشم مي‌اومد
يك نفر كار شركتش طول كشيده بود، خسته بود.
يك نفر ديگه طبق معمول معذرت خواهي كرد و
در آخر، خودم هم سردم شده بود. مي‌خواستم تنهايي برم، ولي يكم احساس سرماخوردگي داشتم. پيش خودم گفتم، چه كاري هست،‌ مي‌رم اون بالا سرما مي‌خورم، يك هفته به گ... خوردن مي‌افتم.
آخر هم به خودم گفتم، تا آخر هفته، ‌كلي وقت هست. لباس گرم بر مي‌دارم، يك روز ديگه مي‌رم. :)

هیچ نظری موجود نیست: