1- جمعه پیش داشتم می رفتم شرکت، باز یک نفر خورد به ماشین، این دفعه دستش خود به ته ماشینم. مطمئن بودم، که به کسی نخوردم، دیدم یک پسره دنبال ماشینم داره می دوه. ایستادم. پسره اومد
گفت: فکر کن، برادر خودت بوده و ...
میگم: دست شما به ماشین من خورده.
میگه: تو با چرخ عقب ماشینت از روی پای رفیقم رد شدی!
میگم: اگر اینقدر که تو می گی من اومدم بغل، حداقل باید این آینه بغل من به یک چیزی گیر میکرد.
تو همین بحث ها هستیم که حادثه دیده هم سر میرسه، همچین که میآد صحبت کنه، میشناسمش. خودشه!
میگم: بازم تو؟! آدم دزد،
میگه: آقا اشتباه گرفتی،
میگم: قیافهات دقیقا یادم هست که سر خیابان فلان ایستاده بودی و ...
به دوستش اشاره میکنه که بیا بریم. دوستش با تعجب به من نگاه میکنه و میگه: آخه.
2- به شرکت رسیدم، خیلی عصبانی هستم، زنگ میزنم 110، داستان رو تعریف میکنم، میگه اگر این دفعه دیدشون، میتونی زنگ بزنی 110
3- ساعت 10:30 شبش، خسته دارم برمیگردم خونه. توی فکرهای خودم هستم. 2 نفر کنار خیابون نظرم رو جلب میکنند. دقت میکنم، میبینم خودشون هستند. میرم یکم جلوتر میایستم. یک چند دقیقهای منتظر میشم، به ماشینی نمیخورند. پیاده میشم، و میرم جلو و میگم:
اگر فقط 1 بار دیگه، اینجوری کنار خیابون ببینمت، زنگ میزنم به 110 که بیاد تو رو جمع کنه.
با ناراحتی یک نگاهی به من میکنه و میگه: آقا اشتباه گرفتی!!
و تند شروع میکنه به راه رفتن و از خیابان رد میشه.
یک چشم غره هم به رفیقش میرم و میگم. تو هم همچنین. اون هم دنبال دوستش میدوه.
4- نگاش میکنم، تو دلم میگم، اینجور که این داره میره، من هم نمیتونم به او برسم، اونوقت فکر میکردم که این بنده خدا تو پاش پلاتین هست و نمیتونه راه بره!!
یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر