خب الان ديگه آخرين ساعتهاي سفرم هست، توي فرودگاه نشستم، منتظر پرواز هستم.
موقع اومدن به فرودگاه يك لحظه دلم خالي شد. تاكسي نزديك پاركنيگ كه رسيد، يك دفعه ديدم كيف پاسپورتم نيست. تاكسي كه ايستاد رفتم توي صندوق رو ديدم، اونجا هم نبود، همش تو فكرم بود كه توي هتل جا گذاشتم. برگشتم كه توي ماشين رو نگاه كردم، ديدم كيفم جلوي پام افتاده بوده.
ديگه اينكه 2-3 كيلو اضافه بار داشتم، مجبور شدم يكسري كتاب و كفشم رو دست بگيرم با خودم بيارم توي هواپيما. خودم خيلي بار نداشتم، دوستم به من گفت ميخواي بري ميتوني ساك من رو هم با خودت ببري، من هم گفتم باشه. 25 كيلو بار او هست. :)
توي فرودگاه كه رسيدم، 150 درهم پول داشتم، تنظيم كردم، دقيقا 149 درهم شكلات خريدم. :)
و اما بعد:
1- اينكه به اين نتيجه رسيدم كه خودم واقعا مثل بچه پولدارها خرج ميكنم. البته فكر كنم كلا ايرانيها همه همينطور باشند. اينجا وقتي آدم هنديها و فليپينيها و ... رو ميبينه، ميفهمه كه چقدر اونها آدمهاي قانعاي هستند. با ارزونترين وسيله ممكن حركت ميكنند. اتوبوس سوار ميشوند و يك جاهاي ارزوني اقامت ميكنند كه خيلي از ما عارمون ميشه اونجا باشيم. يا مدل خريد كردنشون خيلي با ما فرق ميكنه. حسم اين هست كه ما اينجا بيشتر شبيه اروپاييها خرج ميكنيم.
2- توي اين سفر نسبت به سفر قبليم دوچرخه سوار بيشتر ديدم. اين هنديها بيشتر از اين دوچرخههاي لاحاف دوزي خودمون سوار ميشن. اصلا فكرش رو نميكردم كه بازم از اين دوچرخهها توليد بشه. وقتي ديدم كلي حال كردم. (اون قديمها ي يك مدت خودم يكي از اينها داشتم. با اينكه به زمين پام نميرسيد، ولي با اون ميرفتم مدرسه :) )
3- اينجا توي فرودگاه سيگار كشيدن ممنوع هست. يك اتاق هست كه مخصوص سيگاريها هست (غرفة التدخين) ملت جلوش صف كشيدند.
4- اينجا رو كه نگاه ميكنم، يك مقداري به حال خودمون تاسف ميخورم. بايد همه اون چرا كه اينجا هست، ما توي ايران داشته باشيم. حيف كه كم پيش مياد بصورت بلند مدت فكر كنيم و همش نوك دماغمون رو نگاه ميكنيم. و ميخوايم خيلي سريع به موفقيت برسيم.
5- اينجا هم مثل يك بادكنك ميمونه كه دارند بادش ميكنند. هر بار كه ميآم اينجا ياد فيلم The Truman Show ميافتم.
همه چيزش شو و نمايش هست، حتي مترويي كه ميخوان اينجا راه بندازند، همش رو دارند از رو ميكشند كه قشنگ جلو ديد باشه. به نظر من كه اصلا لازم نبود اين همه خرج بكنند. خيلي مسخره هست.
6- توي فرودگاه اين خانمها، مرحله به مرحله لباس ميپوشند. اول كه وارد فرودگاه ميشيم، اكثرا با يك تيشرت و شلوار هستند. توي يك مرحله مانتو ميپوشند و ميخوان سوار هواپيما بشن روسري سر ميكنند. (البته اگر پرواز خارجي باشه. اين رفتار تا فرودگاه ادامه خواهد داشت. :) )
خب ديگه بايد برم سوار هواپيما بشم.
یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
نه بابا تو آب نمیدیدی واسه پست نوشتن وگرنه شناگر ماهری هستی بــــــــــد! :D
بعد هم داداش من! همه دوبی میرن سوتی-صفا تو رفتی دوبی نماز جمعه و مسجد؟!!! واقعن که!
یکم- امیدوارم بهت خوش گذشته باشه
دوم- تازگیها معلومه خیلی تند تند می نویسی و بعدش هم مرور نمی کنی، چون غلط املایی پیدا کردی.
سوم- توی این یادداشت عارمون میاد رو نوشتی آرمون میاد، توی یادداشت قبلی سوغات رو نوشتی سوقات.
چهارم- ببخشید فضولی کردم
پنجم- سلام برسون
ممنون
عار رو غلط نوشتم، رفتم توي فرهنگ معين هم نگاه كردم.
اون آر كه من نوشتم يك مقداري از سطح هست.
در مورد سوغاتي اشتباه تايپي بود. :)
توي سفر وقت آدم براي اصلاح يكم مقدار محدودتر هست :)
بازم ممنون
پ.ن.
سفر رفتن ما بايد با بقيه آدمها يك تفاوتهايي داشته باشه، اگر نه كه ... :p
سلام بر عمو جان
عمو این همه جا رفتی دیسکو و کافه نرفتی عیب نداره ان شا الله دفعه بعدی.
ارسال یک نظر