درست يك هفته بعد از اينكه گزارش اول قم رو رد كرديم (حدود27-28 آذر)، قرار شد با يكي از بچه ها برم بازديد جاده فيروزكوه، البته اول قرار بود، روز قبلش يك سفر قم هم برم، كه خوشبختانه به علت اينكه ماشين جا نداشت، از اين سفر معاف شدم، اگر نه يك شب هم بايد قم ميخوابيدم. (به خاطر بارش برف، و جلسه صبح روز بعدش، همه مجبور شدند، يك شب قم بمونند!)
بگذريم.
از خدا كه بنهون نيست، از شما چه پنهون، بدم نمياومد كه يك جوري اين سفر كنسل بشه. ولي صبح وقتي زنگ زديم اداره راه، طرف خيلي ريلكس گفت كه جاده فيروزكوه باز است! حتي به راهداري قائمشهر هم زنگ زديم، اونجا هم همين حرف رو به ما زدند. (شبش به يكي از دوستام گفتم، ميخوام برم شمال، دوستم گفت: بيخيال تو اين هوا ميميريد! )
خلاصه ساعت 6 صبح با يك دست لباس گرم اضافه راه افتادم سمت خونه انوش. با يك گروه ديگه ساعت 9 صبح پل سفيد قرار داشتيم. (گرچه از اول من گفته بودم كه ساعت 10 زودتر نميرسيم.)
همون اول كه راه افتاديم، چراغ كمبود بنزين روشن شد! هوا هم خفن ابري بود. انگار كه شب هست. خلاصه رفتيم تا جاجرود كه به پمپ بنزين رسيديم. خيالمون از دست بنزين راحت شد، يكم ديگه رفتيم، آبه شيشه شور ماشين تمام شد!
تو همين بين من اومدم در نوت بوك باز كنم، قلاب قفل درش رفت توي دستم، دستم خون شد! (قشنگ دستم سوراخ شد!)
به اولين شهري كه رسيديم، آب شيشه شور رو پر كرديم. هوا هي باز ميشد و بعد بسته ميشد. ما هم كه زنجير چرخ نداشتيم!
نزديكه گدوك كه رسيديم، آب شيشه شور يخ زد!!!
خداييش توي طول مسير، با اينكه دو طرف جاده پر از برف بود، ولي جاده فقط خيس بود و خوشبختانه به راحتي به پل سفيد رسيديم.
كارهاي ما با اون گروه تا حدود ساعت 1 بعد از ظهر طول كشيد. اونها برگشتند سمت تهران. ما هم رفتيم نهار!
بعد از نهار به ادامه كارهامون رسيديم. تمام تلاشمون را داشتيم ميكرديم كه كارمون رو يك جور انجام بديم كه قبل از غروب بتونيم برگرديم و گردنه گدوك رو رد كنيم. نزديك ساعت 4.5 بعد ازظهر نزديك پل سفيد رسيده بوديم و ولي هنوز كارمون تمام نشده بود!!!
از اونجا كه دو روز بعد بازم همينجا كار داشتيم، من ميگفتم برگرديم، ولي انوش ميگفت با اين هوا بعيد هست كه بتونيم برگرديم. خلاصه آخر سر قبول كردم كه بمونيم. (البته بازم از شما چه بنهون، بدم نمياومد كه يكم برف ببينم. :) )
حدود ساعت 5.5 بود كه يك از بچه ها كه ظهر برگشته بود به ما زنگ زد و گفت: ميخواستم بگم، كه اوضاع احوال جاده خيلي خرابه و ما با يك بد بختي تونستيم از گدوك رد بشيم و الان تازه نزديك فيروزكوه رسيديم!
حالا كه قرار شده بود بمونيم بايد براي خودمون يك برنامهاي رديف ميكرديم. انوش گفت بريم سينما!
قائمشهر كه سينماش تعطيل بود، گفتند دارند تعمييرش ميكنند. من گفتم بريم بابلسر، لب دريا! توي بابل من داشتم تلفني با يكي از دوستام صحبت ميكردم و از اون آدرس ميپرسيدم، كه انوش يك تقاطع رو رد كرد! اونطرف بلوارهم يك ترافيك مسخره اي بود!!!به انوش گفتم بريم جلوتر حتما يك راه ديگه هست كه بريم سمت بابلسر، همينجور ميرفتيم و هيچ خروجي نبود، يك دفعه خودمون رو تو جاده آمل ديديم!
يكم ديگه رفتيم تا بالاخره يك بلوار مانند ديديم. رفتم پرسيدم، گفتند يك جاده هست كه ميخوره به بابلسر!
اولش جاده خوبي بود، پهن بود و شلوغ، ولي هرچي جلوتر كه ميرفتيم جاده باريكتر و خلوت تر ميشد! تا جايي كه فقط خودمون توي جاده بوديم! و هر وقت يك ماشين از روبرو مياومد ميرفتيم توي شونه جاده!
كنار اين هوا به شدت ابري و تاريك، يك بارون شديدي هم مياومد. همه جا سياه بود. انوش همينجور به من فحش ميداد كه آخه اين هم شد مسير كه تو، داري ما رو از توش ميبري، منم فقط ميخنديدم. چي بگم، اول جاده خوب بود، بعد هم قرار بود تا بابلسر بره!
بعد از 30-40 دقيقه كه توي جاده رفتيم، از دور يكسري چراغ ديديم! كلي خوشحال شديم. بالاخره به بابلسر رسيده بوديم.
بعد از اين همه تلاش، سينماي بابلسر فيلم ابراهيم خليل رو نشون ميداد! رفتيم كنار دريا.
هوا خيلي سرد بود. توي بندرش تا چشم كار ميكرد لنجهاي ماهيگيري بودند كه خيلي منظم با يك فاصله مشخص وارد شهر ميشدند. حداقل 30-40 تا از اين لنجها رو ديديم، كه وارد شدند. و كلي ديگه از اين لنجها هم بودند...
به انوش ميگفتم: اصلا باورم نميشه كه ما ايرانيها بتونيم اينطور نظم رو رعايت كنيم.
بعد هم اومديم مركز شهر و به قول معروف مغازههاش رو ديد زديم. حوصلهامون سر رفت. آخر سرش از زور سرما رفتيم پيتزا خورديم. و شب رفتيم هتل!
واقعا گذروندن وقت توي بعضيجاها چقدر سخت هست!!
روز بعد هوا خيلي بهتر بود، ...
یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر