تصادف
امروز با دختري داشتيم ميرفتم كه يك دفعه يك موتور با سرعت زياد از يك قسمت خيابان سئول كه بستند اومد و زد به ماشينم و راكب موتور خودش پرت شد روي كاپوت ماشين !!
اول از همه بدون توجه به اينكه كي تو ماشين هست، شروع به فحش دادن كرد. هر چي از دهنش در ميآمد گفت و بعد گفت پدرت رو در ميآرم و كلي هارت و پورت كرد.
خيلي آرام از ماشين اومدم پايين، حواسم بيشتر به اون بود كه ببينم چيزيش شده يا نه، كه يك دفعه ديدم فحشهايي كه داده به دختري بر خوردهو داره سر مرده داد و بيداد ميكنه. يك چند لحظه كه گذشت، دختري كه آرامش من رو ديد. آروم گرفت و رفت تو ماشين.
زنگ زدم به 110 كه پليس بياد. به آقاهه هم گفتم صبر كنه الان پليس ميآد. چند دقيقه كه گذشت تازه مرده، فهميد كه چي كار كرده، و اگر پليس بياد مقصر او هست.
موتور مال خودش نبود، مال دوستش بود. تازه غير از اين موتور بيمه نبود!!!
حالا او افتاده بود به خواهش و تمنا، كه بيا من خودم ماشين رو ميبرم درست ميكنم. ولي بيخيال بشو، من آشنا دارم. (تو دلم گفتم: خدايا چقدر زود آدمها جاشون عوض ميشه، همين آدم تا چند دقيقه پيش ميخواست پدر من رو در بياره، ولي حالا به ميگه كوتاه بيا)
با پسر عموم صحبت كردم، نظرش اين بود كه اگر بيمه نداشته باشه، اول دردسر ميشه از فردا بايد بيافتي تو كلانتري دنبالش و شكايت كني، اگر قبول كنه كه ماشين رو تعميير كنه بهتره.
خلاصه ما افتاديم دنبال آقا و رفتيم توي ده دركه، ماشين رو يك جا به دوستاش نشون داديم.
با همه كارهايي كه كرد، فكر كنم، آخرش مجبور ميشم خودم خرج ماشينم كنم، تا مثل اول بشه.
موقع برگشتن توي چمران سر خروجي نيايش، ظاهرا يكي از اين بيخونهها با يك پژو 206 تصادف كرده بود. دلم كلي به حال راننده و خانمش سوخت، اصلا نميدونستند كه بايد چيكار كنند.
دم غروب با دختري كلي خدا رو شكر كرديم. كه موتور سوار فقط 2 تا از انگشتهاش يكم زخم شده بودند و آسيب ديگه نديده بود. تازه از شانسش موتورش هم تقريبا سالم بود و فقط راهنماش شكسته بود.
خدايا شكر :)
سهشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر