انگار هر چي ميگذره، تنبلتر ميشم. :)
نميدونم چرا تازگي دستم كمتر به نوشتن ميره :)
امروز بعد از مدتها با منصور رفتيم كارتينگ، كلي حال داد، آسفالت يك جاهاي پيست رو اصلاح كرده بودند، و ديگه از اون چاله و چولهها خبري نبود، ماشين من هم خوب ميرفت. با اينكه هوا يكم سرد بود، ولي حسابي چسبيد. وسط يكي از پيچها، وقتي كه دنبال ماشين جلوييم بودم كه از اون سبقت بيگرم، به اين فكر ميكردم، اگر رقيبي جلوم باشه، ميتونم 1 ساعت ديگه، بدون اينكه پام رو از رو گاز بردارم، فقط توي اون پيست گاز بدم، بدون اينكه احساس خستگي يا سرما كنم. :) ...(همونجور كه تو كوه بدون اينكه احساس خستگي كنم. ميتونستم از كوه بالا برم.)
بعدشهم به خاطر ديدن يك آجيل فروشي سر راه، از ته مهرشهر سر در آورديم. به خاطر ديدن M&m يك دفعه هوس كرديم كه شام رو هم از همونجا بگيريم، و بريم خونه دوستم با او و خانمش بخوريم.
تا وقتي كه غذا حاضر بشه، با دوستم در اين مورد صحبت ميكردم كه خيلي وقتها آدم كلي برنامه ريزي براي انجام كاري ميكنه، ولي جور نمي شه. ولي يكسري كارها بدون اينكه انسان براي اون اقدامي انجام بده، در بين كارهاي آدم اتفاق ميافته و آدم از اون كلي لذت ميبره.
مثل برنامه امشب كه ما بدون برنامه ريزي سر از M&m در آورديم و اينجوري شام خريديم. يا اونشبي كه براي تست اسپيكر، اولش ميخواستيم فقط كيفيت پخش يك آهنگ رو تست كنيم، ولي بعد تا پاسي از شب چراغها رو خاموش كرده بوديم و آهنگ گوش ميكرديم و حال ميكرديم. :)
بازم به همت يكي از دوستان رفتيم تاتر(بازم ممنون :) ). تاتر ملودي شبهاي باراني جالب بود، از همون لحظه اول كه تاتر شروع شد بوي باران و رطوبت شمال رو حس كرديم. بعد هم سالن تاتر شهر مثل يخچال بود، تا دلتون بخواد يخ كرديم. آخر تاتر تقريبا تو خودمون مچاله شده بوديم. ...
پ.ن.
در مورد خيلي چيزها دوست دارم بنويسم، ولي خب فعلا دستم كمتر به كيبورد ميره.
برام دعا كنيد. :)
یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر