چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۲

امروز بعدازظهر از ساعت 3 تا 6 جلسه
از ساعت 6-6:20 بحث در مورد غرفه و بازار
بعد حركت با بچه‌ها، به سوي پاساژ پايتخت و ديدن 2-3 تا از وبلاگيهاي خارج از تهران.
ديدن بقيه بچه‌ها در برج آرين.
خوردن، هات شكلات، قهوه ترك، اسپراسو، نسكافه و شير قهوه با بچه‌ها.
فال گرفتن يكي از بچه‌ها.

اين دوست من يك سري‌چيزها گفت: كه همه‌مون كف كرديم. تا حالا نديده بودم كه كسي اينجوري بتونه فال قهوه بگيره. صحبتهايي كه مي‌كرد مشكوك مي‌زد، 2 تا از بچه‌ها، خيلي تحت تاثير قرار گرفته بودند. حالا بايد صبر كرد، و ديد منظور از اين حرفهايي كه امشب زد چي بود.

خريد كتاب از شهركتاب آرين. (به سرعت برق و باد)
رسوندن بچه‌ها از شرق تا غرب شهر تهران
بعد رفتن به بيمارستان در ساعت 10:15 به عنوان همراه مريض
نشستن بيرون CCU و حل كردن تمرينات زبان انگليسي.
سر زدن به مريض در ساعت 12:15
برگشتن به خانه، بعد از اينكه مطمئن شدم، مريض در وضعيت خوبي به سر مي‌بره و خواب هست. :)
...
پ.ن.
فردا هم كلي كار دارم. كلي....

هیچ نظری موجود نیست: