یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۱


امشب بلاگها را كه مي‌خوندم، وعكسها را كه ديدم، ياد 5 سال پيش افتادم. حدود 2 هفته قبل از 2 خرداد 76 ،‌ تو جنوب استان خراسان زلزله اومد، اون موقع، تو موسسه‌اي يكسري،‌كمك جمع كردند، من و 4 تا از دوستام‌ رفتيم، از اون روستاها ديدن كردي. كار اصليمون اين بود كه بريم همه روستاها را ببينيم، تا كمكهايي كه در تهران جمع كرده بودند، را به روستاياني ‌كه كمتر به اونها كمك شده بود، برسونيم.
الان دقيقا اسم همه اون روستاها يادم نيست، اگر اسم اون روستاها را بخوام بگم، بايد به يادداشتهاي اون موقع‌ام نگاه كنم.
اون موقع در عرض 5 روز، حدود 20 روستا را رفتيم ديدم، اينقدر جلو رفتيم،‌كه مرز افغانستان معلوم بود. ما درست زماني رفته بوديم،‌ كه اوج تبليغات انتخاباتي بود. درست روزي كه كارنوال شادي تو تهران راه افتاد. (كه من خبرش را وقتي اومدم تهران شنيدم)

اونجا صحنه‌هاي عجيب غريبي ديدم، ما كه بعد از حدود 1 هفته رفته‌بوديم، ميگفتند، چند تا روستا هست،‌كه بر اثر خراب شدن راه‌ها، هنوز نيروهاي امداد نتوانستند ‌خودشون را به اون روستاها برسونند. و از تلفات اون روستاها هنوز كسي به درستي خبر نداشت. ‌خيلي از اين روستاها اول انقلاب هم بر اثر زلزله خراب شده بود، اون موقع آمده بودند، مثلا تو اين روستاها خانه‌هاي ضد زلزله درست كرده‌ بودند. ولي اين خانه‌ها به جاي اينكه جون روستايي‌ها را نجات بده، بيشتر باعث كشته شدن، اونها شده بود. قبل از اين كه اين خانه‌ها را بسازند، خانه‌ها گلي بود،‌و سقفشون،‌هم از كاهگل،‌اگر زلزله مي‌امد،‌يك عده زنده مي‌ماندند،‌ولي مي‌خواستم اونجا بوديد و مي‌ديد كه مثلا تو روستاي اردكول،‌ بعد از زلزله، تمام خانه‌هاي اون كه بصورت بتوني ساخته شده بودند، خراب شده بودند. محض رضاي خدا، 1 دونه خانه سرپا نبود،‌و همه اون سقفهاي كلفت بتني، رو سر روستايي‌هاي بيچاره پايين اومده بود. و تقريبا اكثر مردم را كشته بود.
اين وضع تو اكثر روستاها هم بود. منتها هر چي از مركز زلزله،‌فاصلشون بيشتر بود، خرابي هم كمتر بود.
اونجا، مردم واقعا مشكل داشتند، هيچ كس تو خانه زندگي نمي‌كرد. ‌حيوانات تلف شده بودند. چشمه‌ها و قنات‌ها از بين رفته بود،‌ و آب اونها قابل استفاده نبود، خيلي از دامها بر اثر زلزله مرده بودند. و چون هنوز همه اونها دفن نكرده بودند، و هوا گرم بود، يكسريشون بو گرفته بود و ‌آب را هم آلوده كرده بودند. آب تميز نبود، حمام نبود و ...
اونجا به هر خانواده 1 چادر داده بودند،‌ حالا اونجا خانواده بود 3 نفر. خانواده‌اي هم ديدم 12 نفر كه تو 1 چادر زندگي مي‌كردند.

اونوقت تو حاجي‌اباد،‌وسط اين صحراي محشر،‌1 طاق نصرت زده بودند،‌ و مقدم نماينده،‌آقاي ... گرامي داشته‌بودند. و به اون طاق نصرت،‌كلي عكس آقاي ناطق نوري چسبونده بودند. من كه اون صحنه را ديدم، 5 دقيقه ايستادم، و با تعجب اون دور بر را نگاه مي‌كردم. داشتم شاخ در مي‌اوردم. صحنه واقعا غم‌انگيزي بود.
متاسفانه بعد از كلي گشتن،‌ به اين نتيجه رسيدم كه، كمك به روستاهايي كه سني بودند، خيلي كمتر شده. تو بعضي از روستاها،‌به اين شرط كه مردم اون روستا به آقاي ناطق راي بدهند،‌ كمكها بينشون پخش شده بود. و ...
شايد بهترين نهادي كه تو اون موقعيت كاري كرده بود. كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بود. كانون 2 تا ماشين فرستاده بود. به اون منطقه كه ايستگاه اصلي اونها همون حاجي‌آباد بود. پشت اين جيبها كتابخانه سيار بود. (اگر اشتباه نكنم از يزد ‌يا طبس اومده بودند) ما يكسري از روستاها را با همين ماشين،‌كانون گشتيم. جالب بود، وقتي ماشين كانون وارد 1 روستاي خرابي مي‌شد، بچه‌ها كتاب بدست،‌دنبال ماشين مي‌دويدند، تا ماشين مي‌ايستاد. همه صف مي‌كشيدند، و بچه‌ها كتابهايي كه روز قبل گرفته بودند را مي‌دادند، و به جاش 1 كتاب جديد مي‌گرفتند.
لذت بخش‌ترين لحظات براي من،‌ لحظاتي بود كه ميان بچه‌ها بودم و شادي و نشاط و اميد به زندگي را تو چشمهاي اونها مي‌ديدم. اين شادي اينقدر براي من زياد بود كه وقتي بقيه مي‌خواستند برگردند به شهر،‌من با اونها برنگشتم. و تنهايي تو 1 روستا موندم و تا شب با بچه‌هاي اون روستا فوتبال بازي كردم. و روز بعدش خودم تنهايي با ماشين راه برگشتم شهر.
...
امروز ‌به ما گفتند: كه اگر ما بپذيريم، و بچه‌ها را هماهنگ كنيم،‌ مي‌تونيم براي زلزله‌زده‌ها كمك جمع كنيم، يكسري آدم هم اعلام آمادگي كردند كه كمك كنند، ولي به شرط اينكه خودمان بريم اونجا پخش كنيم. هنوز نمي‌دونيم چي جواب بديم. با اين اوضاع و احوالي كه دارم، واقعا نمي‌دونم چي بايد جواب بدم.

هیچ نظری موجود نیست: