دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۱

امشب عجب شبي بود، نزديك 2 ساعت تو ترافيك بودم،تو اين ترافيك دعوام هم شد، مقصر هم من نبودم، طرف ورود ممنوع مي‌آمد طلبكارم بود، يك مشت زدم، يك مشت هم خوردم. (براي اولين بار تو عمرم دعوام شد. تا حالا از اين كارها نكرده بودم، وقتي به مادرم گفتم، داشت شاخ در مي‌آورد.) با يك پسره لات.
حالا برخورد مردم جالب بود، يكي شماره ماشين طرف را برام برداشت، يكي اون را گرفت، (اونها 3 نفر بودند و من 1 نفر.) يعد از دعوا هم كلي ملت اومدند من را دلداري دادند، يكي مي‌گفت چند دقيقه آرام بشين، تا حالت جا بياد و آروم بشي بعد راه بيفت، يكي ديگه هم مي‌گفت راهش اينه كه فردا بري كلانتري شكايت كني و ...
از همه با حالتر، يك نفر مست آمده بود من را نصيحت مي‌كرد. طرف اينقدر خورده بود، كه نمي‌تونست درست راه بره، نزديك 5 دقيقه هم با من حرف ‌زد تا مثلا من آروم بشم. حالا تو اون حالت من خندم هم گرفته بود، و بايد سعي مي‌كردم جديت خودم را حفظ كنم. بالاخره بعد از مدتی چراغ سبز شد و من از دست اون مسته نجات پیدا کردم، (مي گفت اونها جرا نداشتند به تو دست بزنند، اگر دست می زدند، خودم پدرشون را در می اوردم.)

چند نصيحت كاربردي:
1- هر وقت تو ماشين بوديد و دعواتون شد، اولين كاري كه مي‌كنيد اين باشه كه كليد ماشين را از رو ماشين برداريد، من كه از ماشين پياده شدم، يكي از اين 3 نفر اومد سوييچ ماشين را ورداشت، البته ملت كليد را از طرف گرفتند، ولي اين نكته را هيچ وقت فراموش نكنيد.
دومين نصيحت كاربردي، به هيچ وجه از ماشين پياده نشويد، هر چقدر به شما بد بيراه هم گفتند خونسردي خود را حفظ كنيد. و تو ماشين بشينيد.

این اولين تجربه من بود، امیدورام که آخرين تجربه من هم باشه.

هیچ نظری موجود نیست: