واقعیتش دیروز خیلی از دست خودمون عصبانی شدم. اصلا یادم
نمی آد، چی گفتم، سعی کردم چیزی نگم و برم.
شبش برای اینکه آروم بشم رفتیم پیاده روی که آب و هوام عوض
بشه، پیش خودم می گفتم خب برای چی. فایده این کارها چی هست. از همه بیشتر از کسی ناراحت شدم، که توی یک رشته دیگه استاد دانشگاه هست و بر حسب روزگار همشاگردی ما در این رشته شده ...
خیلی وقت بود که یادداشت ننوشته بودم، اینقدر کار و زندگی
زیاد شده که از نوشتن یادداشتهای روزانه فاصله گرفتم و فرصت برای خوندن کتاب سخت
شده. آخرش به نظرم اومد بهترین کار این هست که بنویسم.
تا حالا پیش خودتون فکر کردید که چرا به ما می گویند یک
کشور جهان سومی؟ شاید فکر کنید چرا این سوال رو اینجا دارم مطرح می کنم.
همین جور که دیشب راه می رفتم، به ذهنم اومد استادهای ما هم
جهان سومی هستند و هنوز جهان سومی فکر می کنند. وقتی اونها اینطور فکر می کنند از
بقیه چه انتظار است. یک دفعه یاد سالها پیش زمان دانشجویی افتادم، با دوستان کتابی
رو میخوندیم، که مال قبل از انقلاب بود. مثالی زده بود به این مظمون:
"شما در فرودگاه استهکلم وارد ترمینال شده، از آسانسور
بالا می روید و وارد ترمینال خروجی می شوید، سوار هواپیما می شوید، می آید تهران و
توی فرودگاه مهرآباد می نشینید، دوباره وارد ترمینال شده، از آسانسور پایین می
آیید و از فرودگاه خارج میشوید. ... امکانات تهران هیچ تفاوتی با امکانات استهکلم
ندارد. پس چرا تهران پایتخت یک کشور توسعه نیافته است؟"
در کشورهایی مثل ما همیشه آخرین مدل ماشین آلات را برای
کارخانه ها وارد کردیم، از آخرین نرم افزارهای روز دنیا استفاده کردیم، خیلی بیشتر
از خیلی از کشورهای اروپایی مهندس و دکتر و کارشناس تربیت کردیم. ولی باز کشور ما،
یک کشور توسعه نیافته است.
وقتی خوب توجه کنیم متوجه می شویم که پیشرفت در کشورهای
توسعه یافته، تنها با ماشین آلات و تکنولوژی اتفاق نیافتاده، بلکه راه روش درست
فکر کردن است که باعث این پیشرفت شده است. علم نتایجی است که از
طریق تفکر علمی یعنی فکر کردن با روش علمی بدست می آید.
بیایم به خودمون یک نگاه دوباره بکنیم. همین الان خیلی از
ما در کارخانه هایی کار می کنیم، که ماشین آلات و دستگاهاش پیشترفته ترین هست در
دنیا، اما ما چقدر از امکانات این ماشین آلات و نرم افزارها استفاده میکنیم؟ آیا
اگر برای این ماشین آلات مشکلی پیش بیاید خود ما میتوانیم حل کنیم؟
از این مثالها خیلی می تونم بزنم 😊 بیایید به کلاس خودمون برگردیم. اگر کاملترین استاد 100 باشد، به
نظر شما بین 70 و 80 چقدر تفاوت است. آیا فکر کردید که اساتید چقدر در موفقیت ما اهمیت
دارند؟ 80%، 50%، 20%، 10%، 5% ؟ خود ما چقدر در موفقیت مان اهمیت داریم؟ کدام
مهمتر هست؟ تا حالا نشستید یک حساب بکنید که هر جلسه کلاس ما چقدر ارزش دارد و بابت تکرار این کلاس که چقدر زمان رو از دست
می دهیم؟ هزینه فرصت ما چقدر است؟ استاد از چقدر پایینتر باشد به نفع ما هست که
اعتراض کنیم؟
وقتی راه می رفتم به این فکر می کردم که اینجا جهان سوم
است، و با این همه ادعامون، مثل بچه های مدرسه های غیر انتفاعی که در طول سال
چندین معلم عوض می کنند و همه معلم ها مجبورند که به ساز شاگردان برقصند ما استاد
عوض می کنیم. بدون اینکه فکر به آثار اون بکنیم و غافلیم که وظیفه ما به عنوان
دانشجو چیست؟
آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند