شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۹

کوه

خیلی وقت بود که کوه نرفته بودم، اونم توی برف :)
نمی دونم چی شد امشب یک دفعه هوس کردم برم برف ببینم!
یکم دلم گرفته بود.
اولش می خواستم تا بام تهران، با ماشین برم،
بعد که اونجا رسیدم، هوس کردم تا دم ایستگاه تله کابین پیاده برم،
دم ایستگاه که رسیدم، هوس کردم تا دم چشمه پیاده برم. یکم که رفتم بالا راه خیلی بد بود، ولی خب من نیت کرده بودم که تا دم چشمه برم و دیگه نمی‌تونستم کوتاه بیام.
توی راه آروم برف می اومد. توی کوه هیچکی نبود، فقط 2-3 تا روباه بودند که جلوی من راه می‌رفتند. زمین کاملا سُر بود، یکی دوبار پام سر خورد، نزدیک 20-30 متر اومدم پایین! از جا پاهای روباه‌ها معلوم بود که اونها هم سر خوردند، و این یکم به من قوت قلب می داد.
توی راه که می‌رفتم بالا، شهر بین ابرها گم شده بود. آدم وقتی شب، بالای کوه می‌ره، انگار از بدیهای شهر فاصله می‌گیره، و این مه و ابر انگار فاصله از این بدیها رو بیشتر می‌کرد.
حدود ساعت 2 نیمه شب بود که رسیدم دم چشمه، خواستم برگردم پایین، دیدم اصلا نمی شه، یک قدم که بر می‌داشتم، 15 متر سر می خورم. (قدیم ها همیشه وسایل کوه نوردی توی صندوق عقب ماشین بود، ولی الان سالهاست که خبری از گتر و یخ شکن و بادگیر و ... توی ماشین نیست.)
خلاصه رفتم بغل رستوران چشمه و توی سطلها شروع به گشتن کردم، آخر سر یک کیسه پلاستیک پیدا کردم، و دو تا سبد کوچیک میوه! (باید یک چیزی پیدا می کردم، که با اون از کوه بیام پایین.)
از سبدها به عنوان یخ شکن و ترمز استفاده کردم، از کیسه نایلون هم به عنوان سورتمه! توی مسیر برگشت، به جز رد پای خودم و اون چند تا روباه، هیچ ردپای دیگه‌ای نبود! (آخه کی اون موقع شب توی برف، از کوه می‌ره بالا، (اونم بدون هیچ وسیله‌ای!))
تقریبا از اون بالا تا دم ایستگاه تله کابین رو با اعمال شاقه سُر خوردم، دستم از سرما کبود شده بود. اینقدر بی حس بودند که وقتی میخواستم دستم رو توی جیبیم بکنم، نمی‌تونستم!(هنوزم انگشتام سِر هستند! و باسنم...)
شانس آوردم، که وسط راه برف قطع شد، و ... خلاصه با هر وسیله‌ای بود از کوه پایین اومدم، کوه بعضی وقتها می تونه خیلی ترسناک بشه.
حدود ساعت 3:10 بود که رسیدم دم ماشین.

جدای همه سختیش، کوه امشب خیلی قشنگ بود، گاشکی دوربین همراهم بود و می تونستم از اون مناظر عکس بگیرم.