دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۷

48627

بالاخره ماشین همراهم رو عوض کردم،
حداقل 2-3 سالی هست که می خواستم عوضش کنم، ولی خب دلم نمی اومد. (البته موقعیتش هم پیش نمی اومد.) خیلی جاها به من حال داد، همیشه تا آخرین حد توانش از اون کار کشیدم.
دقیقا 2 سال پیش بود که از کرج تا خود بزرگراه صدر تا آخرین حد توانش به اون گاز دادم، در حالی که می دونستم حالش خوب نیست و ممکنه از حرکت به ایسته، ولی خب بعضی وقتها دوست ندارم عقب بیافتم. اون هم روی من رو زمین ننداخت و تا آخرین حد سرعتش اومد. همون شب تصمیم گرفتم، برای اینکه کمتر مجبور بشم، تحت فشارش بگذارم، ماشینم رو عوض کنم.
همراه تنهایی هام بود، خیلی جاها با هم 2 تایی رفتیم. وقتی حالم خوب نبود، تا روزی 100-150 کیلومتر با هم خیابون گردی، یا جاده گردی می کردیم. و ... خلاصه همیشه همراهم بود. :)
حالا، به جای اون ماه سفید، یک ستاره خاکستری گرفتم.
این یکی واقعا سریعتر از قبلی هست. برای اینکه بدونم چقدر می تونم روش حساب کنم، یک دفعه امتحانش کردم.
تقریبا 197 کیلومتر سرعت گرفت، البته بازم جا داشت گاز بخوره، ولی خب، دیگه داشت از زمین بلند می شد. دفعه بعد اگر خواستم اینقدر سرعت بگیرم، فکر کنم باید یک چیز سنگین توی ماشین بگذارم. :)

جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۷

پسر عمو

بالاخره پسرعموجان ما هم رفت.
تقریبا کاری نبود که ما 2 نفر واردش بشیم و در انجام اون کار موفق نباشیم. کارهایی که هیچ کس حتی فکر نمی کردقابلیت انجام داشته باشه. چه توی زمانی که با هم توی خیریه بودیم. چه توی شرکت.

توی عید برای عید دیدنی خونه پسر عموم رفته بودیم. موقع خداحافظی مادرم گفت: این رها خیلی ازدوستاش توی این چند سال رفتند، ولی هیچ کدوم مثل رفتن تو، برای او تاثیرگذار نیست و یکجوری خودش رو به تو می رسونه.:)