دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵

مريم گلي پر
مريم گلي هم رفت :)
الان بايد يك جايي توي هواپيما، روي اقيانوس اطلس، نزديك گرئنلند باشه.
جاش خيلي خالي خواهد بود.
فكر كنم صاحبان رستوران ديدنيها هم دلشون براي مريم گلي تنگ بشه. ;)

نامه همسر الهام، خيلي سخيف بود... اينقدر كه دوست ندارم بيش از اين در موردش حرف بزنم.

داشتم خبرهاي سفرهاي آقاي خاتمي رو دنبال مي‌كردم، پيش خودم مي‌گفتم: شانس كسايي كه تو آمريكا هستند، به اين بهانه هم كه شده باز مي‌تونند برند پاي صحبتهاي خاتمي بشينند.
كه به اين خبر رسيدم:
مسئولان مسجدي كه خاتمي در آن سخنراني كرد گفتند: «زير انبوهي از نامه‌هايي كه براي تقاضاي حضور در سخنراني او رسيده بود گم شده بوديم.»
امير مختار فياضي از مسئولان اين مسجد گفت: «مردم مي‌خواستند با اتوبوس و قطار بيايند تا در اين مراسم حاضرشوند.»


آقاي خاتمي رو دوست دارم. و براش آرزوي سلامتي مي‌كنم.
اميدوارم يك روز از نزديك ببينمش و با او گپ بزنم. :)


پ.ن.
- البته با كمال بدجنسي، بدم نمي‌آد حرف پدرت درست در بيادها، p: :D
- شوخي كردم، يك وقت حرف بابات رو جدي نگيري‌ها
- بايد تمرين نقاشي بكنم، سالها بود كه دست به مداد رنگي نزده بودم. ولي گلش قشنگ شد. :)
- ياد اون روزها بخير كه مي‌گفت: بيايد به جاي اينكه از مرگ صحبت كنيم، در مورد زندگي صحبت كنيم.