سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴

بارون

يك دفعه عجب باروني گرفت. :)
نصف شبي كلي حال كردم. :)

پ.ن.
بالاخره ماشينم رفت براي تعمييرات اساسي :)

شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۴

امروز فضاي شهر خيلي سنگين بود، قرار بود كه ناظر وزارت كشور بشم، خدا رو شكر در آخرين لحظه نشد. (قرار بود من رو بفرستند يك سري شعبه كه دوره قبل همش احمدي‌نژاد از صندوق در اومده بوده) احتمالا همش دعوا مي‌كردم.


امروز بعد از اينكه راي دادم، نيم ساعتي براي خودم توي خيابان قدم زدم. كلي فكر تو كله‌ام اومد، ياد اول سال افتادم و احساسم كه ممكنه تا عيد سال ديگه اينجا نباشم.

پيش خودم، گفتم: از دست من كه ديگه كاري برنمي‌آد. از الان بايد برم، يك برنامه براي خودم بچينم. تا 4 سال با اينها كاري نداشته باشم.
مردم هم، يك جورهايي تصميم گرفتند كه خلاف نظر نخبگان جامعه حركت كنند، و به هر حال نتيجه‌اش رو هم مي‌بينند. خيلي طول نمي‌كشه. ما هم صبر مي‌كنيم، ببينيم اين آقا چطور اقتصاد جامعه رو درست مي‌كنه و سياست خارجي ما به كجا خواهد رسيد.

خلاصه در نهايتش به نظرم رسيد كه نبايد خيلي خودم رو ناراحت كنم. و حداقل اين چند سال به فكر خودم باشم.

جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۸۴

بعد از 3

امروز با بچه‌ها توي آناناس نشسته بوديم و در حال بحث كردن بوديم. اولش در مورد انتخابات صحبت كرديم. بعد هم بچه‌ها گير دادن كه من زن بگيرم. :) (از فاميل به دوستام هم سرايت كرده)
جالب بود، كه با اولين حدسمون تونستيم بفهميم كه انتخاب نازنين براي من كي هست. :)
خلاصه بعد از ظهر خوبي بود، كلي خنديديم، آخرش كه با بچه‌ها خونه مي‌رفتم، من 2 تا هوو هم پيدا كردم :)) :P

توي كافي‌شاپ كه بوديم، يكي از دوستام زنگ زد و گفت: امشب خونه يكي از بچه‌ها جلسه هست.
ديدن اين دوستان، در شب انتخابات برام فرصتي بود، كه از نظريات اونها هم مطلع بشم. برام جالب هست كه از ميان يك جمع 20 نفره كه 13-14 سال پيش دور هم جمع مي‌شديم و قرآن مي‌خونديم. هنوز 3 نفرمون جمع هستيم، با 10-11 نفر ديگه كه تقريبا 7-8 سال پيش به ما اضافه شدند. با اينكه توي اين جمع از لحاظ سياسي نقطه مقابل همه اونها هستم، جز پاهاي ثابت برنامه‌ها هستم، و تقريبا هيچ برنامه‌اي نيست كه برگزار بشه و من رو خبر نكنند.
امشب بحث اصلي، انتخابات فردا بود. با اينكه همه بچه‌ها از اونهايي هستند كه به شدت مذهبي هستند. فقط يك نفر بود كه تو جمع 15 نفره ما به طور قطعي از احمدي‌نژاد حمايت مي‌كرد و 2 نفر ديگه، نظرشون اين بود كه منطق به اونها حكم مي‌كنه، به هاشمي راي بدهند، ولي دلشون مي‌خواد به احمدي‌نژاد راي بدهند. مابقي همه مي‌خواستند كه به هاشمي راي بدهند.
يكي در مورد اخبار بيت صحبت كرد، يكي ديگه در مورد دستگيري‌ها و تقلبها، يكي هم در مورد تعداد آماري كه خوندند.
از اخباري كه شنيدم، من خودم اين نتايج رو گرفتم.
1- به نظر مي‌رسه كه در داخل حكومت، محبوبيت احمدي‌نژاد به شدت پايين اومده و اونها هم به اين نتيجه رسيدند كه اين حرفها كه زده مي‌شه، عملي نيست. و نگران عاقبت اين حرفهايي كه زده مي‌شه هستند.
2- بچه‌ها فعلا نگران موجي بودند كه به نفع احمدي‌نژاد راه افتاده بودند. ولي خب اميدوار بودند كه ملت منطقي‌ فكر كنند.
3- ...
...
...

پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۴

بعد از 2

اتفاقات خيلي سريع جلو مي‌ره.
امشب هاشمي، يك وعده جالب داد. اون هم اينكه به هر خانواده ايراني 10 ميليون تومان از سبد سهام كاخانجات دولتي واگذار مي‌شه. كه اين خانواده‌ها مي‌توانند طي 10 سال، قسط اون رو بدهند. و تا اون موقع هر سال سودش رو دريافت كنند.
و هر سال اون ميزان سهامي كه به دست مي‌آرند رو مي‌توانند در بازار بورس عرضه كنند.

فقط يك نفر رو سراغ دارم كه همچين فكري به ذهنش برسه.
با اين كار هم كارخانه‌هاي دولتي، خصوصي مي‌شوند و هم همه مردم مي‌توانند از سودش استفاده كنند و در آن سهيم بشوند. مي‌دونيد كه سود اين ميزان سهام در بازار سهام امروز، حداقل يك چيزي حدود 1-4 ميليون تومان در سال مي‌شه.

از وقتي كه اين خبر رو شنيدم، كلي حال كردم. شايد 7-8 سال پيش بود. اين پيشنهاد رو قبلا از يكي از استادمون توي دانشكده شنيده بودم. يك روز كه داشتيم در مورد خصوصي سازي با او بحث مي‌كرديم، نظرش رو داد. اون موقع اين استادمون رو از همه استادهايي كه توي دانشكده داشتيم بيشتر قبول داشتم. به تمام معنا، اقتصاد بازار رو مي‌شناخت. و هم او بود كه اين كك رو تو تن من انداخت كه بعدا يكم بيشتر رو افكار كسايي مثل هاياك و فريدمن و آدام اسميت فكر كنم. با اينكه غير دانشكده، جاي ديگه نبود، با اين حال هر وقت كه مشكل خاصي پيش مي‌اومد، مي‌اومدند سراغش. و او هم مثل يك پزشك، بعد از شنيدن مشكلات، توي 2-3 جمله نسخه مي‌پيچيد.
امروز وقتي اسمش رو جز حاميان هاشمي ديدم، خيلي تعجب نكردم، ولي فكر نمي‌كردم كه هاشمي همچين پيشنهادي رو بپذيره، چون هركسي واقعا جرات انجام چنين كاري رو نداره. با اينكار يك دفعه ارزش بازار سرمايه ايران 150 ميليارد دلار بالا مي‌ره و اين ميزان سهام بين مردم پخش مي‌شه. :)

وعده‌هايي كه در مورد حقوق زنان داد، بي‌نظير بود. اينكه قانون مدني بايد يك قسمت‌هايش تغيير بكنه و اگر مشكل شرعي داشت، توسط مجمع بايد تاييد بشه هم جالب بود.

در مورد مسكن و روستاها و كشاورزي هم كلي وعده داد. كه خيلي خوش‌بين نيستم همه به حقيقت بپيونده.

و اما در آخر،‌ راستش خيلي نگرانم، خيلي زياد. مردم به دو گروه تقسيم شدند. طرفدارهاي احمدي‌نژاد با يك سري شعار، طبقه پايين جامعه رو هدف قرار دادند و مي‌خواهند به جنگ سرمايه‌داران بروند و به فقير و فقرا برسند. اين وعده‌ها به همراه شعارهاي اسلامي‌ كه دادند، طبقه پايين جامعه رو جذب كردند. در مقابل قشر تحصيل كرده و سرمايه‌دار به طور كامل در مقابل او جبهه گيري كردند و طرف هاشمي رو گرفتند.
اين دو قشر تقريبا با هم برابرند.
مردم فقير، صحبت‌هاي شيرين احمدي‌نژاد رو مي‌شنوند، ولي اينقدر قدرت تحليل ندارند كه بفهمند بدون سرمايه‌گذاري سرمايه گذاران، وضع آنها بهتر كه نخواهد شد هيچ، روز به روز بر گرفتاري‌هاشون اضافه خواهد شد.
هنوز نمي‌دونم كه با همه اين صحبت‌ها كه شده، چه كسي انتخاب خواهد شد. مي‌دونم كه توي بعضي از شهرها، مردم به سمت احمدي‌نژاد تمايل پيدا كردند. نگرانم!!!

پ.ن.
امروز ميدون وليعصر بودم، دور تا دور ميدون گروه گروه مردم جمع شده بودند و طرفداران احمدي‌نژاد با طرفدارهاي هاشمي با هم بحث مي‌كردند. عده زيادي هم تماشاچي بودند. اون وسط 2 تا از دوستام رو هم ديدم. به خنده به هم مي‌گفتيم: مي‌تونيم كه يك روز براي نوه‌هامون تعريف كنيم كه در اين ميدان شاهد چه اتفاقاتي بوديم، چه آدمهايي رو ديديم، چه صحبتهايي شنيديم و چه اشخاصي، با چه قيافه‌هايي بين مردم گل پخش مي‌كردند. ديدني بود. :)

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴

بعد از

فكر كنم، هاشمي از روز اولي كه براي رئيس جمهوري كانديد شد، همچين اتفاقي رو پيش‌بيني مي‌كرد. و با اينكه مي‌دونست خرابش مي‌كنند. اومد توي اين بازي. هاشمي اونجايي كه بود، خيلي لزومي نداشت كه خودش رو وارد اين بازي بكنه.
امروز پيش خودم فكر مي‌كردم، ديدم اگر هاشمي، توي اين انتخابات شركت نكرده بود، الان احمدي‌نژاد رئيس جمهورمون شده بود.
حالا دارم مي‌فهمم كه چرا قبل از انتخابات، ‌گفته بود: "چنانچه "نيروهای خوب و توانا" وارد عرصه انتخابات شوند، من در انتخابات شرکت نخواهم کرد."
به كانديداها كه نگاه مي‌كنم، مي‌بينم هيچكدوم همچين وزني نداشتند كه در مقابل كار حساب شده‌، شوراي نگهبان و اصولگراها بايستند.

امروز تو شركت با بچه‌ها بحث مي‌كردم، يكي از بچه‌ها همش مي‌گفت، اينها كه تا اينجاي كار رو حساب كتاب كردند و احمدي‌نژاد رو آوردند مرحله دوم، حتما فكر بعد از اين رو هم كردند و مي‌دونند هاشمي رو چطور كله پا كنند.
ياد صحبت‌هاي قديم هاشمي افتادم. به نظرم، او هم همچين روزي رو پيش بيني كرده بود و خودش رو براي همين روز آماده كرده.

به نظرم، اصولگراها روي اين موضوع فكر كردند كه اگر انتخابات به مرحله دوم برسه، اونها برنده هستند.
چون 1- راي ثابت خودشون رو دارند.
2- راي مخالفان هاشمي رو هم مي‌توانند داشته باشند. (سني‌ها، كردها و ...)
3- مردم تو مرحله دوم انتخابات‌ها معمولا خيلي شركت نمي‌كنند.

هاشمي هم روي عقل و منطق مردم حساب كرده بوده.

اگر مردم اين هفته در انتخابات شركت كنند، آيا باز هم اصول‌گراها فرصت پيدا مي‌كنند. كه كانديد مورد نظر خودشون رو به صندلي رياست جمهوري برسانند.

پ.ن.
1- از دست خودم خنده گرفته، قبل از انتخابات دوست داشتم كه رفسنجاني از دور انتخابات حذف بشه و باز بشه آقا سي. ولي حالا به زيركي اين مرد حسوديم مي‌شه، او از همه ما بهتر خطر رو احساس كرده بود و ما با همه اهن و تلوپمون و تحليل‌هامون تا آخرين لحظه، عظمت خطر رو احساس نكرديم.
2- اصلا دستم به كار كردن نمي‌ره. خلاصه نمي‌تونم كار كنم.
3- بزرگترين گناه براي آدمها، نا اميدي هست. اگر نااميد بشيم، پيشاپيش همه چيزمون رو باختيم. :)
پس همه بايد تلاش كنيم. به اميد داشتن فردايي بهتر. :)

پ.ن.2
حالم از اين مناظره‌ها به هم مي‌خوره، دو طرف مثل 2 تا گرگ مي‌افتند روي هم، و حساب همديگر رو مي‌رسند. راستي ظاهرا قرار هست كه كلهر (اوني كه ديشب با مرعشي بحث مي‌كرد) وزير فرهنگ و ارشاد بشه.

یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۴

بعد از انتخابات 3

فقط يكسيري جملات به هم ريخته
صبح وقتي داشتم، نتايج رو همينطور دنبال مي‌كردم، به خودم گفتم كه حتما تقلب شده. البته آماري كه اعلام كردند بي‌اشكال هم نبود، مثلا اولين آماري كه شوراي نگهبان ساعت 8 صبح اعلام كرد، 3.7 ميليون باطله داشت.

تو شركت عملا هيچ كاري نكردم، اينقدر حالم خراب بود كه ...
تو دلم همش به اونهايي كه مثلا تحريم كردند فحش مي‌دادم. پيش خودم مي‌گفتم: حقمونه، تحصيل‌كرده‌ها و روشنفكرها كه ما باشيم، نصفمون تحريم مي‌كنند. انتظار دارند كه همه هم مثل اونها فكر كنند. انگار فراموش كردند كه بيشتر مردم، هنوز توي شهرهاي كوچك و روستاها زندگي مي‌كنند و براي اونها، يك لقمه نون و صحبت امام جماعت مسجدشون از همه استدلال‌هاي ما قوي‌تر هست.
نمي‌دونم كي ما به اين نكته پي مي‌بريم، كه ما ممكنه اعتراض خودمون رو در انتخابات منطقه‌اي با تحريم اعتراض خودمون رو نشون بدهيم، ولي در انتخابات سراسري، ما يك جورهايي دنبال رو هستيم.

حداقل 5-6 تا از دوستام به خاطر اينكه خيالشون راحت هست كه دوستاشون توي انتخابات شركت كردند، اونها نرفتند راي بدهند. چند تا هم كه اصلا تحريم كردند. 2 تا هم گفتند كه اگر معين و هاشمي شدند مرحله 2 راي مي‌دهند. يكي ديگه از دوستام هم كه مادرش از ترس اينكه بره راي بده شناسنامه‌اش رو قايم كرده بوده و خودش رفته بوده مسافرت. ... خلاصه همين يك دونه يك دونه جمع شد و آخرش باعث شد كه از توي صندوق‌ها اسم احمدي‌نژاد در بياد.

امروز تو شركت همه حالمون گرفته بود. به بچه‌ها مي‌گفتم: باورتون مي‌شد كه يك روز در وضعيتي قرار بگيريم كه همه بخوايم هاشمي دوباره رئيس جمهورمون بشه و بريم به او راي بديم؟!
يكي از بچه‌ها عقيده داره، اگر احمدي‌نژاد رئيس جمهور بشه، حداقل 12 سال به عقب برمي‌گرديم. فكرش رو كه مي‌كنم، مي‌بينم حق با اون هست. اگر بياد، بايد منتظر يك دوره سخت باشيم.

خنده‌ام مي‌گيره، از اول شب يكسري از دوستام كه تو انتخابات شركت نكردند،‌ برام SMS مي‌‍زنند كه به نظرت به هاشمي راي بديم يا نه؟! نمي‌دونم بايد گريه كرد يا خنديد؟! چون همين آدمها اگر اومده بودند و راي داده بودند. ديگه مجبور نبودند كه همچين انتخابي بكنند.

خلاصه اينكه، توي اين انتخابات همچين خورديم، كه هنوز كه هنوزه نمي‌دونيم از كجا خورديم. همون‌جور كه تو 2 خرداد راستي‌ها ناك‌اوت شدند. توي اين انتخابات اصلاح‌طلب‌ها ناك اوت شدند.

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴

بعد از انتخابات 2

بعد از انتخابات 2
انگار بلاگستان خواب نداره، ديشب خيلي‌ها بيداربودند و داشتند خبرهاي انتخابات رو دنبال مي‌كردند. ديشب تا ساعت 5 بيدار بودم بعد هم، كه رفتم بخوابم تا 6 صبح خوابم نبرد.
صبح هم ساعت 8 از خواب بلند شدم، كه اخبار رو گوش كنم. از خواب افتادم اساسي (نه كه قبلا زياد مي‌خواببدم.)
ديشب براي دنبال كردن آمار انتخابات رياست جمهوري به اين سايت‌ها مي‌رفتم.
شرق نيوز آن‌لاين
انتخابات
Neda DS
ايرنا، ايسنا، امرور، مهرنيوز و ... خلاصه هر جا كه آمار جديد اعلام مي‌كردند. اصلا شب خوبي نبود. هر مرحله آمار كه اعلام مي‌شد. كلي به هم دلداري مي‌داديم كه وضع بهتر مي‌شه. (هنوز هم اين وضع ادامه داره)
بعد از انتخابات
خيلي نگران نتيجه انتخابات هستم، از اول شب اخبار ضد و نقيض مي‌شنوم. يكي مي‌گه احمدي‌نژاد جلو هست، يكي ديگه مي‌گه هاشمي، يكي كروبي، يكي ديگه معين.
بعد از ظهري مادربزرگم رو راه مي‌اندازيم كه بره راي بده. براش سخته، ميگه سه‌جلدم رو مي‌دم، شما ها بريد به جام راي بديد. مي‌خنديم و مي‌گيم نمي‌شه.
به هر كدوم از دوستام كه فكر مي‌كنم 2 دل هستند زنگ مي‌زنم، كه بروند در انتخابات شركت كنند. يكيشون هم كه پاش آسيب ديده، مي‌رم دنبالش، كه او هم راي بده.
اصلا معلوم نيست كه چي مي‌خواد بشه. تا اين لحظه كه كروبي از همه جلوتر هست، بعد هم احمدي‌نژاد، هاشمي و معين.
البته فعلا نتايج شهرهاي كوچك در اومده. نشستم پاي كامپيوتر و بطور لحظه به لحظه اخبار رو دنبال مي‌كنم.

جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

انتخابات 3

انتخابات 5/06/2005 ساعت 4:10 am
يك جورهايي ملت همه راضي هستند. يك دوره خوب رو داريم مي‌گذرونيم. به كسي خيلي گير نمي‌دهند، از اون طرف هم كه كانديداها، اكثرا دارند يك حرف رو مي‌زنند. همه از نشاط جوانان صحبت مي‌كنند. و ... خلاصه دوره رياست جمهوري خاتمي هيچ چيز براي ملت نداشت، اين ارمغان رو داشت كه كانديد‌هاي بعد از او، براي نمايش هم كه شده، ژست او رو بگيرند و دست به كارها و ابتكارات نوتري بزنند.
آدم وقتي شعارهاي انتخاباتي اين دوره رو نگاه مي‌كنه، مي‌بينه كه خيلي از اين شعارها تا چند سال پيش جرم بود، و اگر احيانا كسي در يك سخنراني خصوصي، از اين حرفها مي‌زد، كارش به ناكجاآباد مي‌افتاد. حالا چه برسه كه بياد توي تلويزيون و بشينه در مورد اين موضوعات با كارشناس‌ها بحث كنه.

شب انتخابات
ياد داشت بالا رو، حدود 2 هفته پيش نوشتم، در مورد خيلي چيزها مي‌خواستم بنويسم، ولي ادامه پيدا نكرد. هر شب براي خودم يك دليل مي‌آوردم، و بي‌خيال بقيه‌اش مي‌شدم.
امشب بالاخره تصميم گرفتم كه نوشته‌ام رو تموم كنم. :)
نمي‌دونم، شمايي كه اين نوشته رو مي‌خونيد، براي فردا چه تصميمي گرفتيد. شايد حالا كه اين نوشته رو مي‌خونيد، انتخابات تمام شده و همه منتظر نتيجه انتخابات نشستيد. نمي‌دونم، در چه وضعي هستيد. ولي اميدوارم هر كدوم از ما، در اين شرايط بهترين تصميم ممكن رو كه در توانمون هست، بگيريم.

دل و عقل
هيچ انتخاباتي به اندازه اين انتخابات به من سخت نگذشت، هميشه خيلي راحت تصميم مي‌گرفتم، ولي اين بار، با هميشه فرق داشت. نتونستم راحت تصميم بگيرم. همش توي يك حالت دو دلي سير مي‌كردم. (خودم رو كه نمي‌تونم گول بزنم)
راي بدهم يا راي ندهم؟!
اين اولين سوالي بود كه از خودم مي‌كردم، تا همين 1-2 هفته پيش نتونستم در اين مورد تصميم قاطع بگيرم، و هركس از من اين سوال رو مي‌پرسيد، جوابش رو به بعد موكول مي‌كردم. (تازه بعدش هم كه تصميم قاطع گرفتم، كمتر در موردش بحث كردم.) نمي‌دونم خوبه يا نه، شايد اگر بعضي از اتفاقات مي‌افتاد، خيلي راحت صورت مسئله رو براي خودم پاك مي‌كردم، و خيال خودم رو راحت مي‌كردم و مي‌گفتم: تو انتخابات شركت نمي‌كنم.
هر چي فكر كردم، ديدم در شرايط فعلي، راي ندادن من هيچ فايده‌اي نداره.
شايد بعضي‌ها بگويند كه با اين كار اعتبار نظام پايين بياد!!!
شايد اين حرف درست باشه، ولي ما چه بخواهيم، چه نخواهيم جزيي از اين نظام فعلي هستيم، و اگر خدايي نكرده فردا روزي، مورد تهديد قرار بگيريم، اولين كسي كه ضرر مي‌كنه ما هستيم، اونها كه اون بالا هستند، خيلي راحت از مهلكه فرار مي‌كنند. مردم عادي هستند كه بيشترين ضرر رو مي‌كنند.
تازه وقتي تصميم گرفتم، راي بدم، مشكل جديدي ظاهر شد. اون كه به كي راي بدهم؟! يكم طول كشيد كه به نتيجه رسيدم. دل و عقلم يك حرف نمي‌زدند. خيلي طول كشيد تا دل و عقلم به يك نتيجه مشترك رسيدند.

نتيجه
راستش اينجا نمي‌خوام توصيه خاصي بكنم. حتي نمي‌خوام به كسي كه احيانا اينجا رو مي‌خونه بگم كه در انتخابات شركت بكنيد يا در انتخابات شركت نكنيد.
به نظرم توي اين قضيه هر كس بايد خودش، به نتيجه برسه. به هر حال، هر كدوم از ما نتيجه تصميم خودمون رو خيلي زود مي‌تونيم بفهميم.
امروز با دوستم صحبت مي‌كردم، به او مي‌گفتم: نتيجه، اين انتخابات خيلي چيزها رو مي‌تونه نشون بده.
نسبت به اينكه مردم چه انتخابي مي‌كنند، مي‌شه تحليل كرد، كه مردم ما با توجه به شعارها و تجربه 26 سال گذشته، از لحاظ سياسي چه ميزان پيشرفت كردند.
آيا حافظه مردم، اينقدر قوي هست كه يادشون بياد كه هركدوم از اين اشخاص كه امروز دارند نويد مي‌دهند، قبلا خودشون چه كاري كردند.
خيلي از اينها همچين از مديريت 26 سال گذشته انتقاد مي‌كنند و براي آينده برنامه مي‌دهند كه انگار طي اين چند سال، هيچ كاري صورت نگرفته. انگار فراموش كردند كه خودشون هم جزيي از همين مديريت بودند.
...
...

پ.ن.
دوست داشتم، در مورد يك سري از كانديداها كلي مطلب بنويسم. از خاطرات گذشته، از چيزهايي كه از هر كدوم ديده بودم. اتفاقات سال 67 و 69، از سال 78 بگم و ...
اينكه اين راي، چقدر براي بعضي‌ها عزيز شده كه براي بدست آوردن آن، حاضرند هر كاري رو انجام بدهند. هر كاري ...
اينكه به كي مي‌خوام راي بدم و براي چي و ...
ولي در آخر تصميم گرفتم كه صبر كنم، منتظر بشم كه نتيجه رو ببينم. و اميدوار باشم كه مردم تصميم خوبي مي‌گيرند.

به اميد داشتن فردايي بهتر

چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۴

كارتينگ

كارتينگ
ديروز تقريبا سوسك شدم. ديروز وقتي به منصور زنگ زدم، بي مقدمه به من گفت كه بيا بريم از اين ماشين‌ها سوار بشيم، منم كه هميشه تا حالا فقط اسمش رو شنيده بودم و تا حالا حتي از نزديك هم نديده بودم، با يكي ديگه از بچه‌ها، 3 تايي رفتيم، اونجا.
تقريبا يك ساعت و نيمي، منتظر بوديم تا نوبتمون شد، ظاهرا جمعه قرار هست كه مسابقه برگزار باشه، براي همين 1 ساعتي مشغول تماشاي ماشين‌هاي مسابقه‌اي بوديم كه داشتند توي پيست تمرين مي‌كردند. حركت اون ماشين‌ها واقعا هيجان انگيز بود، تقريبا 2-3 برابر ماشين‌هايي كه ما سوارش مي‌شديم، سرعت مي‌گرفتند.

بعد از تمرين اونها، 2-3 گروه، قبل از ما بودند كه تو هر گروه، 3-4 نفرشون نخودي بودند، و مابقي هم كه از بقيه جلو مي‌زدند، در حد متوسط بودند.
اما گروه ما، انگار همه سالهاست كه دارند تو اين رشته كار مي‌كنند. وقتي راه افتاديم،‌ فقط من و علي بوديم كه دفعه اولمون بود كه سوار اين جور ماشين‌ها مي‌شديم. همون اول كار همچين كه اومدم ببينم دنيا دست كي هست، و چطور بايد اين ماشين‌ها رو راه برد. يك پسره از پشت اومد زد به ماشين من و تا اومدم ماشين رو جمع بكنم، 3-4 نفر ديگه از من جلو زدند. تازه از وسط دور اول تونستم سرعت بگيرم.
يك دختره افتاده بود جلوم، تا مي‌اومدم از اون جلو بزنم يكم مي‌كشيد سمت من، من هم از ترس اينكه به اون بخورم و اون كنترلش رو از دست بده ترمز مي‌كردم، يك 4-5 دوري به همين شكل گذروندم. تا اينكه دوباره همون پسره از پشت همچين زد به ماشينم، كه داشتم پرت مي‌شدم اون ور پيست، بعد هم زد به دختره و باز از ما جلو زد!!!
از ماشين كه پياده شدم، و با بچه‌ها صحبت كردم، فهميدم كه مدلش همين‌جوري هست.
خلاصه هيچ وقت اينجوري سوسك نشده بودم، با اينكه از دو نفر (از جمله يك بچه كه نخودي بود و علي كه بار اولش بود سوار اين ماشين ها مي‌شد) تونستم جلو بزنم، ولي به جاش 3 تا دختر از من جلو زدند، و از 4 نفر ديگه (3 تا پسر و يك دختر) يك دور عقب موندم.(خلاصه كلي از خودم شرمنده شدم.)
هر چي من، بد رفتم، منصور جبران كرد، و تقريبا از همه يك دور جلو زد.
از الان تصميم گرفتم كه دفعه ديگه جبران كنم. :) بايد ياد بگيرم كه بدون ترمز از اول تا آخر برم. :)

پ.ن.
وقتي رسيديم اونجا، رو در ورودي كلي تبليغ هاشمي رو ديديم. بعد هم موقع خريد بليط متوجه شدم كه هر كسي كارت ستاد تبليغات هاشمي رو داشته باشه‌، به او تا پايان انتخابات 50 درصد تخفيف مي‌دهند.
پسر جلويي من با قيافه هچل هفتش، 11 تا بليط نصف قيمت خريد!!! و با دوستاش (بغير از يكشون) هر كدوم 2 دور سوار ماشين شدند. ما كه شاهد اين صحنه بوديم، همگي هوس كرديم بريم تو ستاد تبليغات هاشمي ثبت نام كنيم :)
اگر عضو بوديم، كارتش اينجور جاها كلي به درد مي‌خورد. :)

پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۴

جام جهاني

جام جهاني 2006
هنوز باورم نمي‌شه كه ما به جام جهاني راه پيدا كرديم.
اينقدر توي اين 2-3 دوره گذشته، به 1000 اما و اگر وابسته بوديم و هميشه تا آخرين لحظه تكليفمون نامعلوم بود كه اصلا باورم نمي‌شه كه ايران و ژاپن بعد از خود آلمان، اولين تيمهايي هستند كه توانستند جواز حضور در مسابقات جام‌جهاني 2006 رو بگيرند.
ديروز علي زنگ زد، و گفت اگر دوست داري بيا خونه ما فوتبال رو نگاه كن.
امروز حدود ساعت 5:30 اومد دم شركت و با هم رفتيم خونه علي،
بازي خوبي بود. با اينكه خيلي استرس داشت. :)
وقتي بازي تمام شد، يك احساس خوب داشتم. :) ديگه مجبور نبوديم كه 2 ماه ديگه منتظر بازي با ژاپن بشيم كه ببينيم نتيجه اون بازي چي مي‌شه، تازه ديگه مجبور نيستيم كه منتظر بشيم ببينيم كه توي پلي اف بايد با چه تيمي بازي كنيم. :)
بعد از بازي با ليلا و علي 3 تايي رفتيم بيرون، شهرك از وروديش قيامت بود، پونك افتضاح بود، چمران و يادگار امام به طور كامل بسته بود، خلاصه همه جا ترافيك بود. (البته به غير از همت كه اصلا ترافيك نبود!؟!) بعد از همه اين چزخ زدنها تصميم گرفتيم كه بريم خيابون ميرداماد، اونجا هم اينقدر شلوغ بود كه به علي گفتم ماشين رو يك جا پارك كنه پياده بريم، چون اينجوري نه ماشين تكون مي‌خورد، نه مي‌شد كاري كرد. ماشين رو اول خيابان ميرداماد پارك كرديم و 3 تايي پياده راه افتاديم.
خيابان تبديل شده بود به يك دانسينگ بزرگ، هر قسمت خيابان يك ماشين صندوق عقبش رو بالا زده بود، و يك گروه داشتند دور ماشين مي‌رقصيدند. تو همون 200-300 متري كه ما رفتيم حداقل 10-15 گروه مختلف مشغول رقص و پايكوبي بودند.
همه گروهي مي‌شد پيدا كرد، آدم اگر يكم مي‌گشت مي‌تونست گروه مورد علاقه خودش رو پيدا كنه.
مثلا يك سري با آهنگ ايراني مي‌رقصيدند، يكسري با خارجي تند، يكسري با عربي حال مي‌كردند.
آدمهايي كه توي اين گروه‌ها مي‌رقصيدند به شدت با هم فرق مي‌كردند. بعضي‌ها بچه سوسول بودند. بعضي از جمع‌ها همه جواد بودند و رقص‌هاي خركي مي‌كردند. يكسري از گروه‌ها خانوادگي بودند. تو يكسري هم دختر و پسر با هم مي‌رقصيدند. خلاصه همه مدل مي‌شد پيدا كرد.

تا ساعت 12:30 شب هيچ خبري از هيچ كس نبود، نه بسيج نه نيروي انتظامي نه ... خلاصه همه چيز آزاد اعلام شده بود. منتها از بعد از 12:30 يواش يواش پيداشون شد و در اونجاها كه خلوت‌تر شده بود، يواش يواش پيداشون مي‌شد.
2 مورد هم ديدم كه ظاهرا يك گروه گاز اشك‌آور زده بودند و بعد جيم شده بودند.
بالاخره ساعت 1:33 دم خونه علي‌اينها رسيديم مثلا مي‌خواستيم زود برگرديم. :)

امشب مطلع شدم كه دارم باز عمو مي‌شم. :) البته يك اختلاف نظر وجود داشت كه من دايي باشم يا عمو، چون هر دو طرف بر سر دوستيشون، كلي ادعا داشتند، خلاصه بعد از كلي بحث و جدل، توافق شد كه عمو باشم.
وقتي خبر رو شنيدم، خيلي خوشحال شدم، خيلي زياد، تا چند دقيقه نمي‌تونستم حرف بزنم. اصلا فكرش رو نمي‌كردم. از همه جالبتر اينكه، تاريخ تولد اين برادرزاده ما (يا شايد خواهرزاده) تقريبا با تاريخ تولدم يكي هست. :)
ديگه اينكه امروز بعد از مدتها يكي از دوستام رو ديدم، و كادو تولدم رو بعد از تقريبا 6 ماه گرفتم. ( خيلي خوب بود.)

وقتي با بچه‌ها وسط خيابان ميرداماد راه مي‌رفتيم، و گروه‌هاي مختلف رو تماشا مي‌كرديم به چند موضوع فكر مي‌كردم.
اول از همه اينكه در روز صعود ايران به جام‌جهاني خبر عمو شدنم رو شنيدم. :)
دوم داشتم به اين فكر مي‌كردم كه الهه و هومن براي هميشه يادشون مي‌مونه كه در روز تولدشون ايران به جام‌جهاني صعود كرده. (مخصوصا هومن :) )
سوم ...
پ.ن.
- اگر تشويق‌ها رو دقت مي‌كرديد، دقيقا مي‌شد. صداي يك سري خانم رو تشخيص داد، كه تو نيمه اول وقتي ملت آروم گرفته بودند، اونها داشتند تيم ملي رو تشويق مي‌كردند.
كلي خوشحال بودم كه پرستو و دوستاش رفتند تو استاديوم (البته بعدا فهميدم كه اينها تقريبا به نيمه دوم رسيدند!) ولي باز همينكه موفق شدند برند تو خيلي خوب هست.
- علي مي‌گفت: دفعه ديگه نخواهند گذاشت، كه مردم اينجوري شادي كنند. گفتم: ممكنه بتونند يكم محدودترش كنند ولي ديگه نمي‌تونند، به جاي اول برش گردونند.
وقتي به يك نفر يك آزادي رو مي‌دي ديگه هيچ وقت نمي‌توني براحتي آزادي رو از اون شخص بگيري. :)

شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۴

كنسرت

كنسرت
جمعه هفته پيش بود كه يكي از بچه‌ها خبر داد كه يك گروه‌موسيقي از آذربايجان شوروي اومده، و تا آخر هفته هستند، شايد بشه كه براي خيريه، يك روز برنامه داشته باشيم.
خلاصه بعد از كلي صحبت، توافق اوليه حاصل شد، ولي بايد اجازه از رئيس مجموعه رو هم مي‌گرفتيم. و بعد بريم با گروه صحبت كنيم.
نتيجه اين شد كه تازه شنبه بعدازظهر تقريبا برنامه اوكي شد، و بليط‌ها رو چاپ كرديم، براي روز 2 شنبه. ظاهرا گروه براي روز 3 شنبه بر مي‌گشت.
بليط‌ها كه واقعا خدايي در عرض يكروز و نيم فروش رفت. من كه به هر كدوم از دوستام كه ترك بودن، زنگ زدم رفته بودند مسافرت، بقيه بچه‌ها هم همينطور بودند.
براي آماده كردن سالن كه اوضاع خرابتر از اين بليط فروشي بود. كسايي كه معمولا اين كار رو انجام مي‌دادند همه مسافرت بودند.
يكشنبه شب تازه با بچه‌ها هماهنگ كرديم كه هركس چه كاري رو انجام بده. يكي قرار شد بره دنبال گل، يكي غذاها رو درست كنه و بيرون رو تزيين كنه ...
روز دوشنبه ظهر كه رسيدم، هنوز هيچكاري انجام نشده بود. گلها خريده شده بود، ولي خبري از اون نبود. تقريبا ساعت 3-3:30 بود كه تازه وسايل نور اومد و بعدش گلها رسيد. هنوز از بچه‌ها خبري نبود و ...
رفتم بيرون يك سري وسايل گرفتم و ساعت 4:45 برگشتم. هنوز پيشرفت قابل ملاحظه‌اي صورت نگرفته بود. تازه ساعت 5 بود كه متوجه شديم گل رز تيغ داره و همينجوري نمي‌شه دست ملت داد.
كوتاه كردن 200 شاخه گل رز اصلا كار راحتي نيست.
ساعت 6، هنوز ميزهاي بيرون مرتب نشده، تزيين سالن تمام نشده، هنوز مشغول كوتاه كردن تيغهاي شاخ‌هاي رز هستم. كسي كه برنامه‌ها رو مديريت كرده نيومده. مسئول تزيين بيرون هم نيومده و از همه بدتر اينكه من يك كلمه تركي نمي‌فهمم. و ديگه مي‌خوام بزنم زير گريه. يادم مي‌افته كه از ظهر مي‌خوام يك ليوان آب بخورم، هر دفعه كه تصميم گرفتم كه آب بخورم يك كاري پيش اومده يا تلفنم زنگ خورده. بالاخره براي اينكه يكم آروم بگيرم، بي‌خيال كار مي‌شم، مي‌رم صورتم رو آب مي‌زنم و يكم آب مي‌خورم.
برنامه قراره ساعت 7 شروع بشه. و سفير هم قرار هست كه بياد. تو دلم مي‌گم كه كارها بالاخره مثل هميشه درست مي‌شه وبه خودم مي‌گم ديگه تحمل قبل رو ندارم.
ساعت 6:30 تقريبا همه بچه‌ها هستند. همه دارند به سرعت كار مي‌كنند. يكي ميز درست مي‌كنه، 2 نفر سن رو درست مي‌كنند. ... خلاصه همه فعالند. به فيلم‌بردار با اينكه صبح خبر داديم خودش رو براي برنامه رسونده. همه كارها داره درست مي‌شه. حتي اون كاري رو كه من مي‌خواستم دورش خط بكشم، بچه‌ها دارند انجام مي‌دهند.
سفير 10-15 دقيقه‌اي تاخير داره، وهمين ما رو كمك مي‌كنه كه تقريبا به همه كارها برسيم.
برنامه خيلي خوب‌تر از اوني كه ما انتظار داشتيم در مي‌آد. خيلي بهتر.
و فقط به همين خاطر هست كه وقتي ساعت 12 شب، بعد از اينكه همه وسايل رو جمع كرديم و با بچه‌ها داريم مي‌ريم خونه، خيلي احساس خستگي نمي‌كنيم. :)